"end days"

30 10 13
                                    

همین کافی بود. اعتراف دو جرم که شاید سنگین نباشه اما اونقدی کمم نیست که بیلی رو به لیسا بدن

-خوبه به دردمون میخوره من برای احتیاط از این یه کپی هم میگیرم تا اتفاقی براش نیوفته

جونگ کوک گفت و به سمت کامپیوتر روی میزش رفت و فایل داخل گوشی تهیونگ رو به کامپیوترش انتقال داد

-بفرما

تهیونگ گوشیش رو از جونگکوک گرفت و توی جیبش گذاشت

-ممنونم

تهیونگ بلند شد تا بره که صدای جونگ کوک رو شنید

-برای یک قهوه مهمونم نمیشید؟

تهیونگ که از خداش بود دور از اون خونه باشه و لیسا رو یه مدت نبینه قبول کرد و برگشت و روی صندلی که چند دقیقه پیش نشسته بود نشست

-خب امروز ساکت تری تهیونگ؟

-فکرم درگیر این قضیه شده

-اوه کامان بیخیالش گفتم که تو قرارداد رو امضا کن و باقیش رو به من بسپار
اما خب اگه به من اعتماد نداری اون بحثش جداس

اعتماد نداشت؟اون داشت از چی حرف میزد اما خب طبیعی بود چون به هر حال زندگی ، زندگی اون بود و البته بیشتر از هر کس دیگه ای زندگی بیلی زیرو رو میشد

-موضوع اعتماد نیست. نگران دخترمم

جونگ کوک حرفی نزد چون راجب این موضوع به تهیونگ حق میداد شاید هیچوقت پدر نشده بود یا کسی رو نداشت که براش مثل یه پدر باشه اما این حس رو میتونست درک کنه و میتونست خودش رو جای تهیونگ بذاره

-من حلش میکنم تهیونگ نگران هیچی نباش
خب ببین روز دادگاه این کار رو میکنیم.....

چند ساعت بعد بیمارستان هوسوک

جونگ کوک به بیمارستان برای دیدن دوستش رفته بود تا هم خبر هارو بهش بگه و هم دوست عزیزش رو ببینه

-خب خوبه.مریض رو ببرید اتاق شماره 108

هوسوک بود که داشت به پرستار ها میگفت چیکار کنن

-اوه اقای دکتر. بی زحمت یکم از وقتتون رو هم به ما اختصاص بدین

جونگ کوک گفت و توجه هوسوک رو به خودش جلب کرد

-اوه بی مصرف من چطوریی.عاحح تمام وقتم برای توئه

گفت و به سمت تنها رفیقش رفت

-اوه راستی جونگ کوک جیمین فردا میاد.

جونگ کوک که خوشحال شده بود و بعد از خبر تهیونگ دومین خبر خوشحال کننده امروزش بود

-اوه واقعا.؟مثل اینکه امروز بهترین روزه زندگیمه

-اووو مگه اتفاق دیگه ای افتاده؟ نکنه بالاخره ازدواج کردی و قراره از دستت راحت شم وای خدایا شکرت

|my blue love|  |عشق ابی من|Where stories live. Discover now