°نجات؟°
_آاهااای کسی اونجا هست؟ یه آلفای هیولا مانند منو دزدیده.
_یه بار دیگه این حرفو بزن تا یه آلفای هیولا مانند واقعی رو نشونت بدم._یه....آلفای....هیولا....ماننددد.
وقتی چیزی به جز سکوت نشنید با حالت تهاجمی از جلوی در اتاق بلند شد و صداش رو روی سرش انداخت.
_یااااا با توام آلفای هیولا مانند.همونطور که تعریف میشه اتفاقات طی چند ثانیه افتاد.
دوباره صدای آشنای تق تق در و باز شدنش و دوباره هیولای چشم قرمز و دادی که تهیونگ کشید.
چطور میتونست اینقدر ترسناک بشه؟به خاطر حرفهایی که امگا زد این کار رو میکنه یا فقط میخواد اون رو بترسونه نه نه احتمال دوم زیر بیست درصد بود چون در حال حاضر روی زمین پهن شده و اون هیولا و یا بهتره بگیم آلفای درونی اون مرد در حال بوسیدن گردنش بود.
تهیونک نمیدونست واقعا دلیل منطقی برای وجود آلفایی که جای جای گردنش و لمس میکرد و میبویید نداشت.
ضرباتی که امگا برای دفاع از خود میزد رو با دست های قوی خودش دفع میکرد.و دوباره یه صاعقه ی کوچک که با کلی زحمت به قسمت پس سری آلفا خورد و اون رنگ خونین جمع شده توی چشمهاش رو برداشت و برد.
تهیونگ لحظه ای خدا رو شکر کرد دوست داشت دقیقا در همون لحظه به آسمون بره و جلوی الهه ی ماه زانو بزنه تا بارها و بارها قدردانی خودش رو اثبات کنه اما بلند نشدن آلفا باعث میشد بخواد به آسمون بره و جلوی الهه ی ماه خودش رو به در و دیوار بکوبه.
آلفا اما خشک زده سر جاش ایستاده بود و مغزش درگیر این فکر بود که -دقیقا داری چه غلطی میکنی؟-
باید به مغز درگیرش حق میداد در حالی که سرش توی گردن یه امگا که چند ساعت پیش باهاش روبهرو شده فرو رفته لبهاش و مشامهاش به کار افتاده.در واقع درسته که اون آلفا یه خورده تو سکس با افراد مختلف زیادهروی داشته اما فقط یه ذره هییی بیخیال..
زندگی بدون این چیزها امکان پذیر نیست حداقل برای این آلفا که با یک نفر حداقل دو شب رو نمیگذرود.اما اون حتی در اعماق وجودش حتی یک لحظه هم نشد که بخواد به رابطه با کسی که در حال فرار توی خیابون سوار ماشینش شده بود فکر کنه.
خب اون احمق همه جای کارش میلنگید شاید از طرف رسانه ها بود و یا حتی خانواده اش و غیر از اینها دلیلی بدتر از تمام دلایل..
اون یه امگای مرد بود؟جونگ کوک تا به حال در این عمر بسی کوتاهش امگای مردی به چشم ندیده چه برسه بخواد به رابطه با اونها فکر کنه.
در حقیقت جئون جونگ کوک دقیقا در همون لحظه هویت ثانوی کیم تهیونگ رو فهمید و در حالی که فکر بتا بودن اون رو به گور میبرد دانه ی امگا بودنش رو در مغز میکاشت.
YOU ARE READING
blue boy
Fanfictionکیم تهیونگ امگایی که پدرش میخواد اون رو در ازای سهام از دست رفته اش به خانواده ی جئونها پیوندش بده. اما پسر قرار نیست جلوی خواستهای پدر سر خم کنه . فرار کردنش مساوی میشه با پیدا کردن جفت حقیقیش که زندگیاش رو زیر و رو میکنه. از طرفی برادر کیم تهی...