بیشتر از دوست

3 0 0
                                    

۲۵ دسامبر جشن کریسمس ۲:
باز هم قرار بود سرخیابون هم دیگه رو ببینن، و باز هم گرتا زودتر رسید، یه دامن کوتاه و کراپ مشکی تنش بود و یه کمربند دور کمرش، و ساق دست و جوراب بلند فیشنت، با بوت های مشکی. دو طرف موهاشو بالای سرش گوجه کرده بود، قسمت آبی موهاش برق میزد و زیادی خوشگل شده بود. داشت به دیشب فکر میکرد و ناخودآگاه یه لبخند شیرین رو لباش نشست، همینطوری که تو فکر و خیال بود، یکی از پشت چشم هاشو گرفت و لپشو آروم بوسید، لیزی. شلوار جین پاش بود و یه تیشرت سفید که روش نوشته بود only love can save you «فقط عشق میتونه نجاتت بده» و تیشرتش رو گذاشته بود تو شلوارش و موهاش رو دورش ریخته بود. درحالی که دست هم رو گرفته بودن و لبخند میزدن وارد شدن،گرتا رفت تا به یکی از دوستاش سلام کنه که سوفیا، یکی از دوست های لیزی اومد پیشش.
+لیزی؟ این دختره کیه؟
-منظورت گرتاعه؟ دوستمه.
+مطمئنی فقط دوست؟ خیلی خاص نگات میکنه دیشب هم که یهو باهم غیب شدین.
-لیزی لبخندی زد و گفت:
-خب یکم بیشتر از دوست ....
سوفیا خندید و به نشانه ی تایید سرشو تکون داد.
ساعت ۲۲:۰۵:
چند ساعتی از شروع جشن میگذشت، که لیزی پیشنهاد داد دوباره به پل برن. قرار شد گرتا بره طبقه بالا و لباسشو عوض کنه و لیزی پایین پله ها منتظر وایساده بود.
ساعت ۲۲:۱۵
لیزی حسابی کلافه شده بود، چرا گرتا نمیومد؟ قرار نبود انقدر طول بکشه .. میخواست بره بالا دنبالش ولی منصرف شد و یکم دیگه صبر کرد.
ساعت ۲۲:۲۰:
دیگه نمیتونست تحمل کنه، تو ذهنش داشت کلی فکر میکرد، نکنه گرتا منصرف شده؟ شاید نمیخواد با لیزی بره پل؟ شاید تنها رفته یا کس دیگه ای رو با خودش برده؟ شاید ... بلایی سرش اومده؟؟ با فکر کردن به جمله ی آخر ، قلب لیزی هوری ریخت، داشت از پله ها میرفت بالا که گرتا با چشم های اشکی و صورت قرمز بدو بدو از پله ها پایین اومد.
+گرتا؟ خوبی؟
رنگ لیزی پریده بود، چرا زودتر نرفت بالا؟ حتما با کسی دعواش شده بود.
+گرتا چیشده؟؟
ولی گرتا حتی تو صورت لیزی نگاه هم نمیکرد و فقط با سرعت داشت از اونجا میرفت بیرون. لیزی جز صدای تپش قلبش نمیتونست چیز دیگه ای بشنوه و دنبال گرتا دوید.

Bridge Where stories live. Discover now