هر چی سریعتر میدویید انگار جاده جنگلی بیشتر و بیشتر کش میومد، اما تو یه لحظه خودشو لب یه صخره دید که عموش کمی اون طرف تر لب صخره ایستاده بود، عموش با لبخند ترسناکی که به لب داشت خودش رو از صخره پایین انداخت، با تمام قوا و جون و صدایی که تو بدنش داشت اسم عموش رو فریاد میکشید و گریه میکرد
.
.
.
با تکون های شونش از خواب پرید: اسکای.. اسکای؟! مگه امروز نباید کارتو تحویل بدی؟ محض رضای فاک جئون فاکینگ اسکای بلند شو دیر شد!
کش و قوسی به بدنش داد و چشماشو باز کرد و به پسر عمهش که با موهایی که انگار توشون جنگ بودن کنار سرش نیم خیز شده بود.
-چه عجب! پاشو امروز روز ارائهس دیرمون شد.
+مگه ساعت چنده؟
سرشو کمی از بالشش بلند کرد و با دیدن ساعت روی دیوار چشماش نزدیک بود از حدقه بیرون بزنن.
+لعنتی ساعت ۸ عه!
-تو بخواب واسه خودت، الان باید تو دفتر نمایشگاه میبودیم!
سراسیمه بلند شد و آبی به صورتش زد وتوی اتاق برگشت، پالتوی کرمی رنگش رو به همراه شلوار قهوه ای که با کلاهش ست بود رو پوشید و نقاشیش رو از گوشه اتاق برداشت و محافظی روش کشید، از پنجره بیرون رو نگاه کرد: لعنت! همین روز ارائه بارون؟
در حالی که زیر لب غر غر میکرد و فحش میداد و وانمود میکرد که کابوس تکراری همیشگیش رو ندیده چکمه های بارونیش رو پاش کرد و چترشو از کنار جاکفشی برداشت:" جیمین کجایی؟"
جیمین در حالی که قیافه عبوسی به خودش گرفته بود از اتاق مشترکشون بیرون اومد و رو به اسکای غر زد:" ممنون میشم تو یکی به من نگی زود باش که خودت دیر پاشدی" اسکای تو دلش فحش دیگه ای داد و با عصبانیتی که از ته وجودش میومد به جیمین نگاه کرد که همزمان آسمون رعد و برق زد، جیمین که کمی از جا پریده بود و به تته پته افتاده بود به اسکای نگاه کرد:" خ..خ..خیلی خب.. راه بیوفت بریم دیر شد.." و سمت جا کفشی اومد و کفشاشو پاش کرد و چترشو برداشت، تمام این لحظات اسکای چشماشو ازش برنمیداشت، چشماشو چند ثانیه بست و نفس عمیقی کشید و کمی آروم تر شد، از پنجره دوباره بیرونو نگاه کرد:"بارون سبک تر شد" و نگاهشو به جیمین داد:"آماده شدی؟ بزن بریم" جیمین در جواب سری تکون داد و دنبال اسکای سمت دفتر برنامه ریزیِ نمایشگاه آثار هنری که قرار بود ماه آینده برپا شه قدم برداشت.
YOU ARE READING
[SKY ACADEMIA ☕️]┆VKOOK
Romanceایتالیا. ۱۹۸۳. اسکای پسریه که احساسات معصومانهش به آسمون گره خوردن. اما چه اتفاقی برا آسمون ممکنه بیوفته وقتی اسکای عشق زندگیش رو ملاقات میکنه؟ . . . کاپل اصلی:تهکوک کاپل های فرعی:یونمین، نامجین دیگر کاپل ها: تیموتی و آرماند، ادل و لئا -چرا انقدر ت...