💜Sᴄᴇʀᴅ Nɪɢʜᴛ💜

101 12 6
                                    

↫↫↫↫↫ Part 6 ↬↬↬↬↬

ا

ونا.... اونا کی بودن؟
چرا اومده بودن اداره پلیس؟!
تقریبا ۱۰ نفری میشدن شایدم بیشتر!!!
داشتن سر و صدا میکردن و چنتا پلیس هم داشتن جلوی اونا رو
میگرفتن تا اداره پلیس رو به هم نریزن....
ناگهان یکی از خلاف کارا مشتی زد توی صورت یه
پلیس و فریاد زد: جانگ کوک کجاست؟!!!!!
جئونِ ترسو از لونت بیا بیرونننننننننن!!!!
من واقعا ترسیده بودم..... خیلی زیاد....
همون موقع صدای ساعتم دوباره بلند شد....
با چشمانی گرد شده به ساعت نگاه کردم روی ۱۹۰ بود!!!
این یعنی فاجعه.... این یعنی خیلی بد!!!
فکر نکنم این بار از این قلب جون سالم به در ببرم!...
همونجا وایساده بودم که دو تا از اونا با صدای ساعتم منو دیدن...
فریاد زدن: اون دختر رو بگیرید!! اون همون دختره!
دیگه واقعا ترسیده بودم....
همشون به من نگاه کردن! نمیدونم چرا ولی احساس میکردم اونا
دقیقا دنبال من بودن!!!
همون موقع جانگ کوک از اداره پلیس بیرون اومد تا اونا رو ساکت کنه
ولی چشمش به من خورد!!!
بدنش از حرکت ایستاد!!!!
همینجوری نگاهش روی من قفل شده بود!
منم روی چهره اون خشک شده بودم....
آروم زیر لب اسمشو صدا کردم: جانگ.... کوک....
اون خلاف کارا با فریاد گفتن: اون دختر رو بگیریننننننننننننننن...
همین که اینو گفتن انگار قلبم از حرکت ایستاد!!!
من مجبور بودم که فرار کنم وگرنه اتفاق بدتری می‌افتاد!!!
پس نگاهم رو خیلی سرد از چشمای پر از اشک جانگ کوک
گرفتم و با تمام نیرویی که برام باقی مونده بود دوییدم....
دوییم تا فرار کنم!!
دوییدم تا اونو نجات بدم....
نمیدونم واقعا اون روز بخاطر جانگ کوک بود که فرار کردم یا خودم؟!
اونا هم وقتی دیدن پا به فرار گذاشتم با تمام سرعت دنبالم دویدن تا منو بگیرن!!!
جانگ کوک با چشمایی اشک آلود زیر لب گفت:
نه! نه... سوریما!!!
و اونم با تمام سرعت دنبالمون اومد!!!
تا جلوی اون اتفاق رو بگیره!
تا منو نجات بده...
انگار اون میدونست اونا دقیقا کی بودن و برای چی اینجا اومده بودن....
امشب شب عادی نبود....
امشب روز مرگ یکی از ما ها بود!!!
یا من بخاطر این قلب ضعیف میمردم یا جانگ کوک به
دست اونا!!!!
از این حرف میترسیدم...
از این اتفاق میترسیدم...
جانگ کوک... لطفا کمکم کن... من میترسم!!!
شبی ترسناک:
دیگه نفسم در نمیومد...
دیگه جونی توی بدنم نمونده بود!!!
دیگه تحمل این درد رو توی سینم نداشتم....
داشتم میدوییدم و میدوییدم تا اونا نتونن به من برسن!
اصلا فکر نمیکردم اونا هم دنبالم باشن؟!
با سرعت میدوییدم چون میدونستن اگر یک لحظه وایسام از هوش میرم!!

داشتم میدوییدم و میدوییدم تا اونا نتونن به من برسن!اصلا فکر نمیکردم اونا هم دنبالم باشن؟!با سرعت میدوییدم چون میدونستن اگر یک لحظه وایسام از هوش میرم!!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
✖F̶a̶k̶e̶ ̶F̶r̶i̶e̶n̶d̶✖                               【S】1Where stories live. Discover now