Koomin💜💛

1.3K 158 57
                                    

+اومم...لعنتی سرم
انگشتاش و به شقیقه دردناکش رسوند و ماساژش داد ،شب سختی که پشت سر گذاشته بود دلیل کافی برای سردرد صبحگاهیش بود و این موضوع کلافش میکرد
کلافه از یاد آوری اتفاقات ناخوشایندی که به شکل کابوس سر از زندگی واقعیش درآورده بودن از جاش بلند شدو سمت آشپزخونه رفت
تصمیم گرفتن با شکم خالی و معده ای که مدام حضورش و یاد آوری میکرد میتونست منجر به انتخابات اشتباهی بشه که به هیچ عنوان اونم توی همچین شرایط داغونی انتظارش و نداشت و نمیخواست بازم با مشکلات جدید دست و پنجه نرم کنه
برداشتن چند قدم کافی بود تا چشمای خواب آلودش به درشت ترین حد ممکن در بیاد و متعجبش کنه
هیج ایده ای راجب میز رنگارنگ صبحونه روبروش نداشت اما تمام فکرش تنها به یه نفر ختم میشد
جونگ کوک...
آهی کشید و سمت یخچالش رفت
_صبح بخیر هیونگ
+تو ...اینجا
_متاسفم ترسوندمت برات غذا آماده کردم
+میل ندارم
_ خواهش میکنم
+لازمه دوباره تکرارش کنم ؟
_ هیونگ تو میتونی هرچقدر که دلت خواست سرم غر بزنی و باهام لج کنی اما لطفا به خودت آسیب نزن
+جالبه !این حرف و دارم از جئون جونگ کوکی میشنوم که تا دیشب من و به چشم یه هرزه بی خاصیت میدید؟هیونگگگ؟؟هه من و نخندون
کوک لعنتی به خودش فرستاد و سعی کرد توی عمق چشمای عسلی جیمین، حسی از تنفر و انزجار پیدا کنه
اما ...
چرا تمام چیزی که میدید نگرانی و درد بود ؟!

بعد خوردن داروهاش آب و سر جاش برگردوند .همینکه خواست آشپزخونه رو ترک کنه بدن عضلانی جونگ کوک سد راهش شد و بدون هیچ حرفی بغلش کرد
صدای ضربان نا منظم قلبی که با صدای بلند اکو میشد ،شنیدنی ترین سمفونی بود که جیمین میتونست تا ساعت ها بهش گوش بده و با ریتمش به آرامش برسه
چقدر مسخره که محتاج آرامش کسی شده بود که با دخالت های بی موردش توی زندگیش گل های بهاریش و خزون زمستون بی رحمانش کرده بود

دستش و روی سینه تخت آلفا گذاشت تا ازش فاصله بگیره که جونگ کوک با فهمیدن این موضوع محکم تر از قبل بغلش کرد و بینیش و به گردن خوش رایحش مالید
_ من هنوزم جوون و بی تجربم هیونگ! تو کل زندگیم رویایی جز رسیدن بهت نداشتم و شبی نبود که با آرزوی داشتنت سر روی بالش نزارم
تو قلب بزرگی داری ،اونقدر بزرگ که سعی کردم توش یه خونه داشته باشم وبشم دزد کوچولوی قلبت
اما حالا چی ؟ حتی ...حتی از اینکه بخوام من و ببخشی بیزارم!چون فقط یادم میاد که چقدر احمق و خام بودم
+ دیگه برام مهم نیست
_ولی برای من هست
کوک با جدیت گفت و اینبار صورت جیمین و بین دستاش گرفت
_برام مهمه چون تو مهمی جیمین ،من ...عاشقتم ،دوست دارم اونقدر که با خودم عهد بستم حتی توی زندگی های بعدیم دنبالت بگردم و تاجاییکه قلبم توانش و داره بهت عشق بورزم

با حرکت یکی از دستاش، اون و به آرومی روی گونه سفید رنگ امگا حرکت داد و لبخندی زد

_ تو سرنوشت منی جیمین بزار زندگی واقعی و کنار تو تجربه کنم نه اون اشراف زاده های عوضی که چیزی جز پول و ثروت براشون مهم نیست ،قلب تو ...عشق تو ارزشش بالاتر از هر جایگاهیه که دیگران بخاطرش مغرورن ،بزار بهت ثابت کنم چقدر میخوامت
بهم فرصت بده تا نشونت بدم ...

𝙎𝙝𝙤𝙩 𝙬𝙤𝙧𝙡𝙙🍁Where stories live. Discover now