⚠️30⚠️

170 38 0
                                    

"اوه خدای من!نمیتونم باور کنم"جین زیر لب گفت،چیزی رو که نامجون بهش گفت باور نمیکرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

"اوه خدای من!نمیتونم باور کنم"
جین زیر لب گفت،چیزی رو که نامجون بهش گفت باور نمیکرد.

"خودم هم نتونستم،آخه اون چطور میتونه همچین کاری کنه؟"
نامجون پرسید.

"یعنی میتونه این کار رو انجام بده؟"
جین پرسید.

"یونگی هیونگ گفت امکانش هست اون بتونه توی دادگاه ادعا کنه و ببره ولی شانسش خیلی کمه"
نامجون گفت.

"نباید هیچ شانسی باشه،منظورم اینه که اون حق نداشته شما دوتا رو رها کنه بعد از ناکجاآباد ناگهانی بیآد و بخواد توی زندگی آلینا باشه!"

"به قرن 21 خوش اومدی جین،آه...این خیلی مزخرفه!"
نامجون ناراحت بیان کرد.جین آه کشید و کنار نامجون نشست.

"متأسفم نامجون"
اون زمزمه کرد.

"تو چرا عذرخواهی میکنی؟"
نامجون پرسید.

"این ایده من بود که اول بری باهاش حرف بزنی"

"جین،حتی اگه تو هم این رو ازم نمیخواستی شرط میبندم به هر حال اون این کار رو میکرد،پس دیگه  لطفاً از سرزنش کردن خودت دست بردار"
نامجون گفت.موهای جین رو بین انگشتهاش گرفت و نوازش کرد.جین لبخند زد و سرش رو روی شونه نامجون گذاشت.

"تو از پسش بر میآی نامجون،در واقع باهمدیگه شکستش میدیم چون تا بتونی حلش کنی از کنارت تکون نمیخورم و رهات نمیکنم"
اون واضح حرفش رو زد.نامجون به جین لبخند و بوسه کوچیکی روی سرش زد.

"ممنونم جین"

"هی،قابلت رو نداشت"
جین گفت بعد دستش رو روی گونه نامجون گذاشت.

"میخوای حواست رو از این قضیه پرت کنم؟"

"چطوری؟"
اون پرسید.جین پوزخند زد بعد خودش رو روی پای نامجون جا داد.

"اینطوری"
جین خم شد و لبهای نامجون رو بوسید.نامجون لبخند زد و بلافاصله جواب بوسه رو داد.جین کراوات نامجون رو شُل کرد بعد هُلش داد و روی کمر خوابوندش.

"همه چی درست میشه جون"
جین زمزمه کرد.نامجون سر تکون داد.

"میدونم"

Honeybees & Butterflies(Book One)Where stories live. Discover now