part 1 : فرار

141 30 8
                                    

=کجاست؟
پسرک موزی نیشخندی زد و با اشک لب باز کرد
×خانم ادوارد اون پسره بازم رفته پشت بوم
خانم ادوارد که انگار هیچوقت توی زندگیش بویی از محبت نبرده برای تمامی پسرای یتیم خونه ترسناک بود مخصوصن برای جین که یک پسر کره ای بود و در حقش بیش از حد نژاد پرستی میکرد هم اون هم بچه های فرانسوی اون یتیم خونه

.......

روی بام نه چندان بلند سقف کهنه شیروانی یتیم خانه بازم غرق در خودش بی پروا میرقصید مثل هر وقت دیگه ای جین خودش رو در صحنه گارنیه جلوی صدها تماشاچی میدید که داره اجرا میکنه و همه محو اون پسرک بودند اما همش خیال بود و خیال از طرفی اون طرف دنیا در کره جنوبی کیم تهیونگ و اعضای دوست داشتنی قرار داشتن که که جلوی هزاران هزار طرفداری که با عشق نگاهشون میکردن میخوندن و شهرتشون زبان زد همه ی کشور ها بود چجوری سرنوشت این دو پسر به هم وصل بود
......
پسرک غرق در خودش با صدای خشک اون زن به سمتش برگشت و با دیدن چهره اعصبانیش و چهره صحنه ساز ویلیام پسری که همیشه باهاش دشمن بود کل موضوع رو فهمید بازم براش دردسر درست کرده بودن زن با لحجه فرانسوی غلیظش ادامه داد
=کیم سوکجین همین الان از روی بام میای پایین و میای به اتاقم
همه رفتن پسرک با احتیاط به داخل اومد و به سمت اتاق در مشکی قدم برداشت میدونست قراره بازم به نا حق تنبیه بشه و دوباره شب رو توی زیر زمین یتیم خونه که پر از سوسک و بوی نم بود بگذرونه
و بله بعد از دیدار با خانم گاو این اسمی بود که سوکجین تو خلوت به خانم ادوارد میگفت چون اعتقاد داشت اون زن اندازه گاو متوجه میشه شایدم کمتر
روی صندلی چوبی کهنه زیر زمین نشسته بود و توی خودش جمع شده بود و به خودش فکر میکرد
جین یک پسر ناز پرورده بود که در سن چهار سالگی از بوسان به فرانسه در شهر بزیه مهاجرت کردند جین هم فرانسوی هم کره ای رو به خوبی میفهمید و صحبت میکرد جین دوازده ساله شده بود و اون ها یه خانواده سه نفره خوشبخت بودند که جز هم هیچکس رو نداشتند اما روزی که پدر مادر برای خرید بیرون رفتن و دیگه هیچوقت برنگشتن جز خبر فوتشون برای پسرک
جین مجبور شد توی اون شرایط حال بد به خاطر نبودن قیم به یتیم خانه واقع در بزیه بره و الان که 17 سالش شده بود و با غم نبود پدر مادر عزیزش و سختیا و نژاد پرستی که از طرف ادم های یتیم خونه در حقش میشد مدارا میکرد اون همش رو تحمل میکرد تا به ارزوش برسه دوست داشت بالرین بشه و یه روز روی صحنیه گارنیه در حالی که همه مردم به اون خیره هستن اجرا کنه
ساعت از بامداد گذشته بود پسرک با گردن خم شده روی همون صندلی خوابش برد
چشماش یهو باز شد صدای اژیر خطر در سرتاسر یتیم خونه پخش شد نشون میداد اتش سوزی شده و این یه مانور نبود صبر کن چرا کسی برای نجات دادن جین به زیر زمین نیومده پسرک سمت در هجوم برد و با صدای بلند فریاد میزد و کمک میخواست که یهو سایه ای نمایان شد و در باز شد ابدارچی یتیم خانه بود یک پیرمرد مهربون که کمتر در حق جین نژاد پرستی میکرد باهم از محوطه خارج شدن پسرک چیزی که میدید رو باور نمیکرد کل یتیم خانه غرق در اتیش شده بود و بقیه هم بیرون محوطه بودن و کسی کاری جز تماشا نمیتونست بکنه
پسرک نگاهی به جمعیت پراکنده کرد هیچکس حواسش نبود این بهترین وقت برای رفتنش بود اما اون چیزی نداشت جز گوشی موبایل مدل قدیمیش که پدر مادرش براش خریده بودن هویتش چی مجبور بود بمونه ممکن بود به خاطر نداشتن کارتش دیپورتش کنن به کره
نرفت ..
روز ها گذشت به یک یتیم خونه دیگه منتقل شده بودن مدارکای همه بچه ها هم دوباره صادر شده بود و این خبر میداد که جین دیگه وقت رفتنه برای خودش نقشه ریخته بود بهداری این یتیم خونه داشت تعمیر میشد و بچه های بیمار رو به بیمارستان میبردن جین هم قصد داشت اول مدارکش رو پیدا کنه بعد خودش رو به بیمارستان برسونه از اون طرفم بای بای خانم گاو
از صبح توی پله ها نشسته بود از دید بقیه مشغول کتاب خواندن بود اما در واقع منتظر بود ببینه کی اتاق خانم ادوارد خالی میشه که بره مدارکش رو برداره بالاخره وقتش رسید ساعت دعای اون زنیکه بود اون کاتولیک عمیقی بود و هر روز نیم ساعت در کلیسا میگذروند تا برای اخرتش دعا کنه
همین که پسرک میخواست وارد اتاق بشه دستی مانعش شد انقدر ترسیده بود که حتی جرعت برگشتن نداشت اما با صدای نیل خیالش راحت شد
نیل دختر بچه 13 ساله ای بود که دختر سرایدار یتیم خونه بود چهره معصوم و مهربونی داشت این چند وقت با جین کمی دوست شده بود
+چیکار داری میکنی جین
_نیل منو سکته دادی اینجا چیکار میکنی
+میخواستی دزدکی بری تو اتاق
_اره باید یه کاری بکنم
+پس تو برو من کشیک میدم
پسرک خوشحال از این حرکت نیل وارد اتاق شد و سریع به سمت کمد مدارک رفت چون اتباع شناخته میشد پیدا کردن پروندش راحت ترین کار بود
مدارک رو برداشت و از در خارج شد و با نیل سریع اونجا رو ترک کردن
پسرک تمام موضوع رو برای نیل گفت و قرار شد سر یه ساعت مشخص دخترک وسایل جمع شده جین رو براش ببره
خب الان مونده بود فقط حرکت اخر پسرک رفت وسط سالن جوری که سر گیجه داره و خودش رو به بیهوشی زد کارش تو نقش بازی کردن حرف نداشت نیل هم برای کمک به جین پیاز داغ بیهوشی ساختگی پسرک رو زیاد کرد و حالا جین راهی بیمارستان شده بود فقط بچه نمیدونست کی بیاد بهوش بیاد
از صداهای دورش متوجه شد روی تخته و بهش سرم زدن کم کم چشماش رو باز کرد پرستار یا دکتری نبود فقط بقیه بیمارا بودن که خواب بودن همه
سرم رو از خودش جدا کرد و خیلی اهسته به سمت پنجره رفت سمته حیاط پشتی بیمارستان بود انگار خدا هم میخواست اون امروز فرار کنه پنجره رو باز کرد و بدون فوت وقت پرید پایین ارتفاع زیادی نداشت چون اونا همکف بودن به سمت در بیمارستان هجوم برد و تا میتونست دویید و دور شد گوشیش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و به نیل زنگ زد
قرار شد بیاد همون خیابونی که جین بود
حدود نیم ساعت بعد دخترک ریز جثه اومد کوله جین رو بهش داد
+دیگه هیچوقت نمیبینمت؟
_قول میدم دوباره ببینمت نیل مرسی که کمکم کردی فراموش نمیکنم
دخترک گریش گرفته بود خودش رو تو بغل پسرک رها کرد و در آخر هر دوشون روانه دو مسیر متفاوت شدن
پسرک خودش رو به ایستگاه قطار رسوند قطاری که تازه داشت حرکت میکرد یه قطار باربری خودش رو توش انداخت و تمام از این شهر داشت خارج میشد تو دلش خوشحالی همراه با دلشوره داشت از این به بعد با خطرهای جامعه مبارزه میکرد تا به رویاش برسه الان باید دنبال کار میگشت و چقدر پیدا کردن کار میتونست سخت باشه چشماش گرم شد به خواب رفت ...
خانم و اقایون هم اکنون ستاره صحنه گارنیه کیم سوکجین
با اون لباس های لمش تمام توجه هارو به خودش جلب کرده بود با بند از این طرف سن به اون طرف میرفت و ازادانه حرکاتش رو انجام میداد
با صدای ترمز بلند قطار چشماش باز شد یعنی میشد یه روز دیگه اینارو خواب نبینه
از قطار پرید پایین رسیده بود پاریس اما معلوم بود اینجا جنوب پاریس هستش و برای دیدن گارنیه باید راه زیادی میرفت اما چیزی که الان مهم تر بود اینه که شب توی کوچه نخوابه به تمام رستوران و کافه ها سر زد اما هیچکس گارسون نمیخواست نزدیکای غروب شده بود خسته روی صندلی نشست یهو گوشش تیز شد مردی به انسان پشت تلفنش میگفت گارسون نیاز داره و باید هرچه زودتر پیدا کنه
خب چی میتونست بهتر از این باشه پا تند کرد و سریع سمت مرد شیک پوش روبه روش رفت کوله بزرگش رو روی زمین گذاشت و شروع کرد
_اقا من اتفاقی حرفاتون رو شنیدم شما نیاز به گارسون دارید اگه بخواید من میتونم براتون کار کنم
مرد نگاهی به کوله و سرتاپای پسرک کرد
#فرانسوی نیستی اهل کجایی
_من اهل کره جنوبی ام اما تو بچگی مهاجرت کردم
#از کوله پشتیت معلومه اگه استخدامت کنم باید جای خوابم بهت بدم
_اگه این کارو بکنید که عالی میشه من هر جا که شما بگید میتونم بخوابم اقا
#دنبالم بیا
پسرک کولش رو روی دوشش انداخت پشت سر اون مرد راهی شد بعد از یک ربع پیاده روی به یک کافه دنج قدیمی و بینهایت پر زرق و برق رسیدند و وارد شدن
#خب اینجا کافه مائه و تنها گارسون اینجا هم قرار تو باشی
جین از خوشحالی توی پوست خودش نمیگنجید خدارو هزار بار شاکر بود که تا الان سختی نکشیده و همه چیز راحت براش گذشته
_یعنی استخدامم اقا
#با بستن یه قرار داد بله
به طبقه بالای کافه رفتن که اتاق اون مرد قرار داشت واردش شدن اتاق تم کلاسیک داشت همون موقع گرامافون بزرگ گوشه اتاق توجه جین رو جلب کرد
#خب بشین
جین مدارکش رو به اقای واتسون که تازه فامیلیش رو فهمیده بود نشون داد و بعد از طی کردن یک قرار داد جین رسما گارسون اونجا شده بود همراه مرد به اتاقی که ته راه رو قرار داشت رفتن و اقای واتسون در رو باز کرد یه اتاق مربعی کوچیک که تخت و یه مینی یخچال و پنجره کوچیکی داشت
#اینجا اتاق گارسون قبلیه امیدوارم راضی باشی
جین لبخند رضایت مندی زد و تایید کرد که از اتاق زیاد از حد راضیه اقای واتسون برگشت توی اتاقش جین هم وارد اتاق خوابش شد به دیوار نگاه کرد پر از پوستر بود اون گروه معروف بود ..
Jin pov
چشمم به پوسترا خورد حدود دوسال بعد از مهاجرت ما بی تی اس دبیو کرده بود و زیاد از حد توی جهان سرو صدا کرده بودن حقم داشتن اما من زیاد بهشون گوش نکرده بودم خیلی وقت پیش توی خونه خودمون توی تلوزیون دیده بودمشون بعدشم که اومدم یتیم خونه و اونجا سخت میشه تلوزیون دید از عکساشون معلومه چقدر همو دوست دارن اون شیش تا پسر نگاهاشون پر از عشق بود چشمم به پوستر بغل خورد یعنی واقعا این چهره به این زیبایی وجود داشت بیشتر شبیه یکی از اثر هنری های ونگوگ بود اون مرد رو میشناختم کیم تهیونگ بود پسری که از عکسش شکوه و زیبایی ازش میبارید نمیدونستم چند دقیقست به اون چهره خیره شدم شایدم چند ساعت شده نمیدونم نکنه عاشقش شدم اره قطعا شدم از یه پسر گی چه انتظاری میره اخه اشکال نداره جینی عوضش عاشق یه کسی شدی که هیچ ربطی به زندگی تو نداره چمدونش رو گوشه اتاق گذاشت نگاهی به بقیه جاها کرد تمیز بود در یخچال کوچیکش رو باز کرد خالی بود صدای شکمش خبر از گرسنگی میداد همون موقع در اتاقش زده شد اقای واتسون بود با یه پیتزا توی دستش
#من برای خودم غذا گرفتم گفتم شاید توام گرسنت باشه
پسرک تعظیم کرد و تشکر های زیاد روی تخت نشست و مشغول خوردن پیتزای مخلوطش شد
.
.
.
سئول _ تهیونگ
¥ ته ته زود باش دیگه الان سجین هیونگ غر میزنه دوباره
_اومدم جیمینی
پسرک بعد از خاموش کرد چراغ و بستن در اتاقش به سمت در رفت گروهشون توی استراحت بود و تهیونگ تصمیم گرفته بود این تعطیلی رو همراه با جیمین و بوگوم در پاریس بگذرونه همشون به همراه سجین منیجرشون سمت فرودگاه حرکت کردن
¥ حرف منو قبول نکردید که بریم رومانی ولی باشه امیدوارم بهمون خوشبگذره
_اوه جیمین هیونگ الان داره غر میزنه تو چطور میتونی پاریس شهر عاشقی رو ول کنی و بری رومانی
¥ هر سه تامون از سینگل سینگل تریم بعد داریم میریم به قول این اقا شهر عاشقی
بوگوم که تا این لحظه ساکت بود حرف زد
£ کی میدونه شاید تو پاریس عاشق شدیم
حرف بوگوم تا کمی درست بود
سرنوشت اینجاست که باحاله شاید اگه به حرف جیمین گوش میکردن و میرفتن رومانی هیچوقت تهیونگ جین رو ملاقات نمیکرد
اسپویل 😂
.......

Taehyung pov

یک روز بود که اومده بودیم پاریس قرار بود امروز با بچه ها کل شهر رو بگردیم غروب شده بود پاریس تو این ساعت ها دیدنی تر بود هر سه تامون تو خیابون قدم زنان میرفتیم این بین از جیمین هزارتا عکس گرفتم تا یکیش باب میلش در بیاد و در اخر شب بود از هتل کمی دور بودیم یه کافه قدیمی پر زرق و برق توجهمو جلب کرد و پسرارو راه انداختم توی کافه به غیر از ما فقط یک پسر و دختر اینجا بودن و به نظر نمیومد تعطیل باشه به هر حال برای ما که خوب بود میتونستیم ماسکمون رو برداریم
یه مرد به سمت در خروجی میومد و هم زمان اسمی رو صدا میکرد که کره ای بود
=سوکجین بیا مشتری داریم
مرد روبه ما کرد انگار مارو نمیشناخت
=خوش اومدید اقایون و اینکه من شمارو شناختم اما نمیخوام اذیت بشید
از رفتارش واقعا خوشمون اومد اون یه مرد با درک و فهم بالایی بود مرد به سمت در خروجی رفت و از کافه دور شد
پسری با یک شلوار مشکی و پیرهن گشاد که از شلوارش بیرون زده بود موهای خرمایی رنگش و اون صورت کره ایش زیباترین چهره ای بود که میتونستم ببینم شبیه خدایان یونانی بود با اون جثه کوچیکش اون پسر اگه تو کره ایدل بود با ویژوالش کل کیپاپ رو زیر و رو میکرد
چشم پسرک هم به من خورد اول بهم خیره شد الان که بهش نگاه میکنم چرا قلبم اینجوری میشه
Writer pov

قلب جفتشون داشت از سینه شکافته میشد اونا توی همون اول سیگنال های گیردنشون فعال شده بود ....
.
.
.
سلامی دوباره من اومدم با یه فیکشن تهجین جدید خب خودم این کارمو خیلی دوست دارم و این داستان بیشتر داره عشق در نگاه اول رو به نمایش میزاره
و خب قراره کلی اتفاقای کوچیک و بزرگ دیگه بیوفته :))))
میشه دوسش داشته باشید 🥺

until i found you Where stories live. Discover now