💟Vkook💟

275 21 8
                                    



بعد از جلسه ای که با سهام دارای شرکت داشت حسابی خسته شده بود... ساعت از یک و نیم گذشته بود و هنوز کار داشت ولی از اونجاییکه رئیس شرکت بود رفت و آمدش دستِ خودش بود‌...

اصلا حوصله نداشت به ادامه کارش برسه... بهتره بگیم دلش یه چیز دیگه میخواست!

بعد از‌ اینکه با منشیش هماهنگ کرد کیفشو از رو میز برداشت و خواست سمت در بره که کسی در زد...

_بیا تو

در باز شد و نامجون اومد داخل... یه سری برگه دستش بود و انگار میخواست درباره امور شرکت صحبت کنه...

^رئیس کیم... میخواید تشریف ببرید؟

_آره... بقیه کارا بمونه برای فردا... هر مسئله ای هست باشه برای بعد کیم... الان حوصله ندارم

و زود از اتاق زد بیرون... حتی واینستاد ببینه نامجون چیکارش داره و چی میخواد بگه

خیلی با اقتدار و با اعتماد بنفس راه میرفت...  کیف به دست؛ با کت و شلوار اتو کشیده و موهای بالا داده و ژل زده و در کل ظاهری آراسته قدم برمیداشت و در جواب سلام کارمندا به خم کردنِ سرش اکتفا میکرد... همین اخلاقیات خیلی... نه بهتره بگیم همه کامنداشو جذب خودش کرده بود... طوری که همه آرزو داشتن تو شرکتش براش کار کنن

و البته... اونم بی توجه از کنارشون میگذشت و براش اهمیت نداشت...

تنها چیزی که الان لازم داشت آغوشِ گرم و عطرِ دلنشینِ معشوقش بود...

معشوقی که از زمانی که خونه شو عوض کرده بود دیده بودش و تو رفت و آمد باهم آشنا شدن

مدت زیادی نبود که با هم قرار میذاشتن... ولی تهیونگ زود به زود دلش براش تنگ میشد و دوست داشت خیلی سریع پیشنهادشو بهش بده... البته اگه کارای شرکت بهش این اجازه رو میدادن و سرش کمی خلوت تر میشد...

پشت فرمون نشست و بعد از روشن کردن به سمتِ خونه جونگکوک که طبقه پایینیِ واحدش بود روند... دلش برای اون بچه خرگوش خوردنیش تنگ شده بود...

جوری که گاهی وقتا از تعریفایی که از کوک میکرد و حرفای عاشقانه باهاش میزد یا به هر طریقی فضای بینشونو عاشقانه تر میکرد لپاش گل مینداخت و سعی میکرد ازش فرار کنه

یا هر وقت که تهیونگ محوش میشد و بهش زل میزد تا حد امکان سعی داشت در بره و نگاهشو ازش بدزده...

ولی الان باید میرفت پیشش... همه ی فکرش حولِ محورِ یه نفر میچرخید:

《جونگکوک》

بلاخره به واحد جونگکوک رسید... میدونست که کوک تنها زندگی میکنه و همینم کارشو راحتتر میکرد...

ماشینو داخل برد و بعد از خاموش کردنش سوار آسانسور شد...
خودشو تو آسانسو  مرتب تر کرد...
کروات بسته بود و خیلی خیلی جذاب تر از همیشه بود...

💗BTS ONESHOTS💗Where stories live. Discover now