part~1

949 175 86
                                    

صدای جیغ و دادهای کرکننده،آهنگی که از بلندگوی فرودگاه به افتخار شخص مهم داخلش پخش میشد و صدای مهماندار هواپیما که زمان پروازهارو تندتند اعلام میکرد،همه و همه از دلایلی بودن که تا مغز استخونش سوت بکشن و خستگی بدنش هم وضعیت مغز نبضدارش رو بدتر کنن

طبق وظیفه ای که داشت ماسک مشکیش رو بالاتر کشید و همزمان با اینکه حواسش بود تا ایرپادش از گوشش خارج نشه دستای بزرگش رو کنار پسری که روبه روش تو خودش جمع شده بود تا از دست آدمای دیوانه فن نما که آماده حمله کردن بودن در امان بمونه باز کرد.

همراه با اخم غلیظی که صورتش رو پوشونده بود بدن آیدل مورد علاقه همه این روزا رو با دستاش ساپورت کرد تا بتونه از بین اونهمه جمعیت بیرون بکشتش

بدن ها و دستایی که پر از نامه های صورتی و عروسک های کوچک بودن اطرافش رو احاطه کرده بودن و از گرمایی که بهش انتقال میکردن مغزش رو به انفجار شدن بود

کاش فقط میتونست همه اون جیغ و دادهارو کاملا خاموش کنه...که البته اگه تو اینکار موفق میشد آهنگی که این روزا هرجا میرفتی پخش میشد و خواه ناخواه بیت و متنش تو مغزت پلی میشد دست بردار نبود
"Rover,rover,rover...im coming over over over"
این هفت حرف به قدری همه جا بود که میتونست قسم بخوره حتی تعداد حرفای 'ر' حفظ کرده دیگه چه برسه به خوده آهنگ!

"بیون سریعتر کیم کای رو بیارین بیرون،هرلحظه امکان بیشتر شدن خبرنگارها هست!"

صدایی که از داخل ایرپاد به گوشش رسید مصمم ترش کرد تا به قدم هاش سرعت ببخشه و تا حدودی نامهربون و با عجله کیم کای اعظم رو به سمت جلو هول بده تا راه باز بشه...و خب این قطعا از چشم فنایی که دیوانه کیم گادشون بودن و دوربین های خبرنگارهای فراوون دور نموند!

بعد از حدود یک ربع کلنجار رفتن و عرق ریختن بالاخره کای معروف و مشهور رو به داخل ون مخصوصش رسوند و کاملا کاری که ذره ای علاقه به انجام دادنش نداشت اما مجبور بود انجام بده رو انجام داد و کنارش روی صندلی جا گرفت

"آه دارم خفه میشم...تمین آب لطفا

غرش زیرلبی کای به گوشش رسید که از منیجر کم سِنش آب درخواست میکرد اما اهمیتی نداد و با عصبانیت ماسک رو از رو صورتش کنار زد

"هیونگ خیلی گرمته نه؟کلی قرمز شدی

کای بعد از خوردن آب که به نفس تازه کردنش کمک کرده بود تازه تونست بادیگارد هیونگش رو ببینه که اخماش غلیظ تر از همیشه بودن و صورتش از عرق خیس بود

با عجله به مجله نسخه محدود ورژن خودش که فن ها برای خریدنش سر و دست میشکوندن چنگ زد و تندتند با حرکاتش بادی خنک به صورت بادیگاردش رسوند

_کیم کای امروز آخرین روزیه که منو به عنوان بادیگارت کنار خودت داری!..تمین زود باش برو هتل

𝐘𝐨𝐮'𝐫𝐞 𝐀𝐝𝐨𝐩𝐭𝐞𝐝Where stories live. Discover now