انتقام و آبرو فصل 16 تا 19

228 13 6
                                    

فصل 16


امیلی

3 سال بعد

به نقطه ی کوچیکی که دکتر در مانیتور بهش اشاره میکرد خیره شدم. باور کردنی نبود اما این نقطه کوچیک یک موجود جاندار بود، حاصل عشق و احساس بین دو انسان. با محبت به نقطه کوچکم خیره شدم. نقطه ای که امروز از وجودش اطمینان پیدا کردم و حالا برای مطلع کردن کارلو نمیتونستم صبر کنم. طبق برنامه ،فردا از سفر کاری چند روزه ای که رفته بود برمیگشت و حالا من قصد داشتم برای دادن این خبر به او یک شب گرم و پراحساس رو ازش گروکشی کنم.

شکمم رو پاک کردم و برگه سونوگرافی رو تو مشتم فشار دادم و از در بیرون رفتم. دیه گو و نیکلاس بیرون در ایستاده بودند. بعد از اینکه جرجیو ارتقاء شغلی گرفت این دو نفر به عنوان محافظ من شروع به کار کردند. دیه گو مرد بیست ساله ای بود که از قبل میشناختم چون پسرعموی جرجیو بود و چندین بار در هتل و خانه دیده بودمش. نیکلاس، 25 ساله و بسیار خطرناک بود. به طوری که شنیده بودم لقب "فرشته مرگ" رو داشت و ظاهرا تونسته بود چندین بار قهرمانی مسابقات مرگ رو به دست بیاره. هر دو نزدیک یکسال بود که از من محافظت میکردند. بر خلاف رابطه دوستی که بین من و جرجیو شکل گرفته بود، رابطه من با این دو نفر کاملا رسمی بود.

از یک طرف اونها جرات نمیکردند به اندازه جرجیو با من صمیمی باشند و از طرف دیگه کارهای خونه و همین طور هتل به قدری منو مشغول نگه داشته بود که جایی برای دوست جدید پیدا کردن نمیذاشت.

دیه گو پرسید:

"برمیگردیم هتل؟"

"نه میریم خونه. در ضمن از جایی که اومدیم حرفی به کارلو نمیزنید. این خبریه که خودم باید بهش بدم"

"چشم خانم برونی"

از ماشین که پیاده شدم صدای پارس های بلند دیابلو رو قبل از اینکه خودش رو ببینم شنیدم. واقعا درسته که تاثیر اولیه، مبنای یه رابطه است. 4 سال گذشته بود و با اینکه کارلو و دیابلو رابطه ای مثل عاشق و معشوق داشتند من و دیابلو سایه هم رو با تیر میزدیم. هنوزم میتونستم تو عمق چشمای سیاه دلهره آورش ببینم که آرزو داره منو جرواجر کنه.

چیزی که متعجبم میکرد این بود که چند روزی بود احساسم نسبت بهش عوض شده بود حتی دوست داشتم اگر ممکن باشه کمی بهش نزدیک بشم. حالا میفهمیدم که اینا در اثر فوران هورمون های حاملگیه. اما چیزی که نمیفهمیدم این بود که چرا دیابلو انقدر نسبت به من حساس تر شده. کافی بود از فاصله چند صد متری منو میدید. به شدت و با خشونت بهم پارس میکرد. اگر پسر نبود شک میکردم که شاید اونم حامله شده که انقدر عجیب و غریب رفتار میکنه.

نگهبانی که مسئول رسیدگی به دیابلو بود همیشه مراقب بود که در حضور من اونو محکم ببنده. کارلو مطمئن بود که دیابلو بدون دستور مستقیم اون به کسی حمله نمیکنه اما من برای این حرفش تره هم خورد نمیکردم. اون دیو شرور، فقط منتظر یه فرصت بود.

انتقام و آبروWhere stories live. Discover now