part⁷

149 15 71
                                    

فیلیکس دستش‌رو روی شونه پسری که بنظر هم‌سن و سالش بود گذاشت

*اروم باش
چیشده؟

+من.. من نمیدونم چه حسی دارم.. من.. فک کنم.. ینفر.. هست.. که دوستش دارم

فیلیکس خنده‌ای کرد

*میتونم بپرسم اون فرد تهیونگه یا نه؟

جونگکوک متعجب بهش نگاه کرد

+از کجا فهمیدی؟

*خب.. مشخص بود
تاحالت خودتو وقتی که داری بهش نگاه میکنی دیدی؟
تازه همین امروز اشنا شدیم ولی من دوست داشتم باهات صمیمی بشم پس زیر نظر داشتمت

جونگکوک بغض کرد

+چیکار کنم..

*کمکت میکنم باشه؟

جونگکوک سر تکون داد

*شمارتو میدی؟
اینطوری میتونیم همیشه در ارتباط باشیم

+اره.. حتما خوشحال میشم

و شمارش رو به فیلیکس داد و فیلیکس هم همون لحظه بهش پیام داد

*قراره کلی شیطونی کنیم کوکی

جونگکوک خندید و دوتا پاستیل برداشت و یکیشو به فیلیکس داد

+چند سالته؟

*چهارده

+جدیی؟ پس هم سنیممم

*حدس میزدمم

+یعنی با هیونجین هیونگ سه سال فاصله سنی دارین

*اره دقیقا و توهم با تهیونگ هیونگ دوسال فاصله سنی داری

+میشه به هیچ‌کس حتی هیونجین هیونگ نگی که من چه حسی به تهیونگ دارم؟

فیلیکس دستش رو روی شونه های جونگکوک گذاشت

*نمیگم‌ نگران نباش
ولی قول نمیدم سر به سرت نزارم!

جونگکوک خندید و سر تکون داد و هردو مشغول حرف زدن شدن..

تهیونگ و هیونجین درحال ور رفتن با وسایلایی که حتی مشخص نبود چیبود بودن

^منو تو میتونیم دوستای صمیمی بشیم

-اهوم.. صد در صد

^فک کنم همین اول کاری اینو بپرسم خوب نباشه اما.. کسی هست که بهش علاقه داشته باشی؟

تهیونگ کمی مکث کرد و با ناراحتی جواب داد

-اره..

^اوه.. چرا یهویی ناراحت شدی؟
چیزی شده؟

-وقتی ندونی چه حسی بهت داره خیل سخته..

^یعنی چی؟

-یعنی اینکه من حتی نمیتونم ریسک کنم و ازش بپرسم چه حسی بهم داره

^اون کیه؟ و چرا نمیتونی بپرسی؟

-چطوری از جونگکوکی که چهارده سالشه بپرسم ههییی تو به منی که برادر ناتنیتم چه حسی داری..

𝐓𝐡𝐞 𝐦𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐲 𝐨𝐟 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐞𝐲𝐞𝐬Onde as histórias ganham vida. Descobre agora