part 11

121 40 28
                                    

تهیونگ  همونطور که با انگشت هاش بازی میکرد و سرش رو پایین انداخته بود با استرس کنار جونگکوک نشست :
+ جونگکوک ببین وقتی اون رو میبینم ضربان قلبم به طرز غیر قابل باوری شدت میگیره و زمانی که میبینم اون رو حس میکنم قلبم میلرزه .
زمانی که به چشم های اقیانوسیش خیره میشم میخوام داخل امواج چشمش غرق بشم اما ناخودآگاه ازش فاصله میگیرم میخوام احساساتم رو بهش
ابراز کنم اما نمیتونم میترسم....

اگه این احساسی که دارم اسمش عشقه نمیتونم
بپذیرمش چون من لیاقتش رو ندارم
هیونگ من باید چیکار کنم؟
جونگکوک با دقت در حال گوش دادن به حرف های تهیونگ بود :

- پسر من با تمام وجودم درکت میکنم ولی باید بهش حست رو انتقال بدی اگر نگی واقعا پشیمون میشی . مدام با خودت کلنجار میری
که بهش اعتراف کنی یا نه اما شکی که درونت وجود داره مدام مانعت میشه و در آخر اعتراف نمیکنی
تهیونگ حس غم صدای جونگکوک رو متوجه میشد . اما با تک سرفه جونگکوک صداش رو صاف کرد و ادامه داد :

-ببین به نظرم یک شاخه گل رز صورتی بگیر چون جین عاشق رنگ صورتیه بعد از اعماق قلبت عشقت رو بهش اعتراف کن.
تهیونگ تعجب کرد و پرسید :
+ صبر کن... تو..تو..از کجا میدونی فردی که دارم دربارش حرف میزنم جین هیونگه؟
- پسر من که احمق نیستم معلومه ازش خوشت میاد .صبر کن...نظرت چیه احساساتت رو توی شهربازی بهش اعتراف کنی؟ هی جین عاشق شهربازیه

+سعی خودم رو میکنم ...
تهیونگ با دستهاش صورتش رو پوشوند و گفت :
+ ولی نه .. من از پس این کار برنمیام
- این حرف رو نزن به چشم هام نگاه کن ببین من مطمئنم که تو از پس این کار برمیای
+ اول باید چیکار کنم؟
.
.

+ جین هیونگ چند دقیقه وقت داری؟
جین همونطور که بعد تعویض لباس میخواست به سمت خونه بره به‌ طرف تهیونگی برگشت که کنارش جونگکوک هم ایستاده بود:
- اوه آره تهیونگ چی شده؟
تهیونگ گردنش رو خاروند و به جونگکوک نگاه کرد و جونگکوک سرش رو به علامت تایید تکون داد :
+ هیونگ... میای بریم شهربازی ؟
- شهربازی؟ باشه مشکلی ندارم فقط چند تا کار کوچیک با استاد دارم ، انجام بدم بعد از اون میریم
جین لبخندی زد و رفت
جونگکوک بعد از اینکه دید جین به قدری دور شده که بنظر صداشون رو نمیشنوه رو به روی تهیونگ ایستاد و گفت :
- پسر آفرین تونستی من میدونستم که تو میتونی
تهیونگ که با استرس مدام با دست هاش بازی میکرد گفت :
+ دیگه چیکار باید بکنم؟ چجوری اعتراف کنم؟اگه عشق من رو قبول نکنه چی؟ اگه اعتراف کنم دیگه حتی نخواد ببینه من رو چی؟ جین هیونگ هم همین حس رو نسبت به من داره؟

- هی یه ذره آروم باش حالا یک نفس عمیق بکش
تهیونگ چشم هاش رو بست و یک نفس عمیق کشید ولی سریع چشم هاش رو باز کرد و دوباره استرس و نگرانی تمام وجودش رو فراگرفت
+ نمیتونم... نمیتونم این کار رو انجام بدم از پسش بر نمی آیم اصلا از کجا بفهمم از من خوشش میاد؟

doctor kim Where stories live. Discover now