مقدمه

409 104 11
                                    



   تمام عمارت را صدای ساز پر کرده است. الفاها و امگاهای رده بالایی که خوشحال از این اتفاق فرخنده دور هم جمع شده اند.
فرمون هایی از شادی، صدای خنده ی شیرین امگاها، رایحه قدرتمند الفاها...

جشنی به مناسبت به دنیا آمدن فرزند دوم خاندان وانگ، راس سه گانه ابر قدرت های چین

از الان هم میشد چشم های تیز بقیه ی خاندان ها را دید، این که فرزندشان را ملکه ی ییبو دومین پسر وانگ بزرگ کنند.
با اعلام حضور خاندان شیائو سکوت کر کننده ای در سالن حکم فرما شد.
همگی دست از کاری که می کردند کشیدند تا به شیائو ها ادای احترام کنند.
دومین ستون استوار چین، شیائو ها هستند.
شیائو پینگ مستقیم به طرف  وانگ یی حرکت کرد.
در این دنیا که همگی دشمن هم هستند دیدار دو دوست قدیمی میتواند کمی کام را شیرین کند.
با دست دادن دو دوست و شروع مکالمه انها، بار دیگر فضا به حالت قبل برگشت و صدای ساز و موسیقی عمارت وانگ را در برگرفت.
وانگ با لبخندی به لب شروع کننده مکالمه بود
«خوش حالم که امشب میبینمت پینگ، بیا بیا ییبوی تازه متولد شده ی مارو ببین، مطمئنم دوست خوبی برای پسرت میشه...مگه نه جان؟»
شیائو جان پنج ساله با گنگی به عموی نچندان پیرش نگاه کرد..
«ولی عمو، اون خیلی کوچیکه...بهش دست بزنم میشکنه»
دو خانواده از لحن شیرین جان به خنده افتادند
کودک شیرینشان با ان دندان های خرگوشی و چشمان بزرگ زیادی معصوم و خوردنی شده بود
وانگ در جواب جان را بغل گرفت و اورا به کودکش نزدیک کرد
«بیا جان جان، مطمئنم با پسرم قراره دوستای خیلی خوبی بشید، بیا باهاش آشنا شو»
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مقدمه فیکشن امگای وانگ
تقدیم به شما عزیزانم
حمایت کنید
ووت و نظر و همه چی دیگه
دوستون دارم
مدوس

امگای وانگWhere stories live. Discover now