Part 4

69 17 12
                                    


+هی! تو اینجا چکار میکنی سنجاب زشت؟!
مینهو با دیدن جیسونگ با صدای نسبتا بلدی گفت.
جیسونگ احساس کرد لحظه ای قلبش از تپش افتاد.
"جیزز کرایست، این اینجا چی میگه"

جیسونگ چشماش رو تو حدقه چرخوند و ایگنورش کرد.
اما مینهو پرو تر از این حرفا بود و با نوک کفشش به زانوی جیسونگ ضربه زد.
پسر کوچکتر چپ چپ نگاهش کرد و گفت:
مگه اسبی که جفتک میندازی؟
اون انتظار داشت با این حرفش عصبی بشه، اما هیچ تغییری تو صورت مینهو بوجود نیومد. بنظر بیشتر از اون چه که جیسونگ فکر میکرد به اعصابش مسلط بود.
+جواب سوالم و ندادی!
-اره؟ چون نیازی نمیبینم اینکارو بکنم
مینهو با کلافگی گفت:
ببین بچه، همین که تا الان زنده ات گذاشتم خیلیه، پس رو مخم نرو و گور خودتو با دستات نکن!
"یجوری میگه بچه انگار سن خر رو داره، مرتیکه کلا یه سال ازم بزرگ تری"
جیسونگ خودش رو خونسرد نشون داد و بی تفاوت "اها" ای گفت.
اون صدای نفس عمیقی که مینهو کشید رو شنید و زیر چشمی نگاهی بهش انداخت. به طرز عجیبی، حرس دادن لی مینهو براش خوشایند بود!

مینهو یغه اش رو گرفت و کشید تا مجبور شه روی پاهاش بایسته.
صورت مینهو نزدیکش شد چشماش زل زد.
+تو خونه ی من چه غلطی میکنی؟
چشم‌های جیسونگ از سر تعجب گرد تر از همیشه شد و گفت:
خونه ی... تو؟
مینهو سکوت کرد و چیزی نگفت انگار که منتظر ادامه ی حرف جیسونگ بود.
-من...
+تو چی؟
این مینهو بود که بی حوصله گفت.

جیسونگ بعد از چند ثانیه سکوت اخمی کرد و پسر مقابلش رو هل داد.
-مگه دزد گرفتی که اینجوری نگه ام داشتی
+شاید؟
اخم هاش از اهل بیشتر به هم نزدیک شدن و جواب داد:
هی! حد خودتو بدون! من دزد نیستم
+پس بنال چرا اینجایی
-من همراه گروه عکس برداری ام!
+دروغ خوبی نبود
جیسونگ با حرص گفت:
من دروغ نمیگم عوضی
انگار حالا جاشون عوض شده بود این جیسونگ بود که بخاطر حرف های مینهو حرص میخورد!

+اگه جز گروه عکس برداری بودی موقع عکاسی میدیدمت!
-چون من جز گروه نیستم منم همراهشونم احمق
+احمق خودتی هان جیسونگ
-من احمق نیستم! تو احمقی که حرف رو باور نمیکنی

کیم: جیسونگ!
برگشت و نگاهی به پست سرش کرد.
-سونگمین
آقای کیم که حالا فهمیده بود اسمش سونگمین هست، جلو اومد سرش رو به نشونه ی احترام خم کرد و گفت:
دوست منو بخاطر بی احترامیش ببخشید
و بعد دست سنجاب رو گرفت و با خودش برد.
پوزخند زدم و زیر لب زمزمه کردم:
توله سنجاب احمق زشت

......

سونگمین در حالی که با غر غر هاش که شامل:
«چرا با پسر آقای لی اونجوری حرف زدی؟ هیچ میدونی اون کیه؟ اصلا میدونی پات رو داخل عمارت کی گذاشتی؟ و...» بود، روی مخ جیسونگ رژه ی نظامی راه انداخته بود؛ پسرک رو با خودش به این طرف و اون طرف میکشوند.

جیسونگ خسته و کلافه نالید:
میشه بپرسم کجا میریم؟
و سونگمین با قاطعیت گفت:
نه
-میدونی اینکارت آدم رباییه؟
جیسونگ گفت و سعی کرد با پسرک عصبی شوخی کنه.
سونگمین: میدونی واقعا به تخمم نیست؟
-میدونی که ازت بدم میاد؟
سونگمین: چه جالب، چون حست کلا متقابله
سرعتش و زیاد کرد آخر سر به موتور مشکی رسید و ایستاد.

-چرا وایسادی؟
جوابی به پسر نداد و پشت موتور نشست. منتظر به جیسونگ نگاه کرد وقتی دید قصد سوار شدن نداره، کلافه گفت:
میای یا نه؟
جیسونگ که متعجب بود چندتا پلک زد و گفت:
موتور خودته؟
سونگمین: اخه مگه من از این پولا دارم که بخوام بریزم تو جوب مغز فندقی؟
-دزدیدی؟
جیسونگ با شیطنت گفت.

سونگمین آهی کشید و گفت:
مال داداشته احمق
-واقعا؟
سونگمین مشکوک و زیر چشمی به جیسونگ نگاه کرد و گفت:
اره و صدالبته که تو قرار نیست سوارش بشی
پسر کوچکتر اخمی کرد و بعد از درست کردن دسته های کولش روی شانه هاش پشت سونگمین نشست و دست‌هاش رو دور کمر هیونگش حلقه کرد.

......................................................
تا چند تا پارت بعدی همچنان روند داستان آرومه و روی یسری چیزا فوکوس میکنم ولی بعد از اون سرعت داستان بیشتر میشه و اتفاقات بیشتری میوفته
و اینکه شاید یسری قسمت ها بیخود بنظر برسه اما برای نوشتنشون دلایلی دارم که بعدا میفهمید... 🫶

ووت یادتون نره ⭐️

Spider boy🕷 Where stories live. Discover now