🐳•𝑵𝒊𝒏𝒕𝒉 𝒄𝒉𝒂𝒑𝒕𝒆𝒓•🐳

299 111 235
                                    

- وااااای... این یکی چه خفن بنظر میاد

با دیدن شلوار جین تیره رنگی که تازگی‌ها خیلی ترند شده بود هیجانی با لب‌های باز شده زمزمه کرد و جلو رفت تا از نزدیک شلوار رو ببینه.

- میخوای امتحانش کنی؟!

سهون همونطور که به انتخاب دوستش نگاه مینداخت پرسید و جونمیون بعد از مکث کوتاهی که نشونه از تردیدش داشت سرش رو بالا پایین کرد. به هر حال امتحان کردنش که ضرری نداشت.

- میشه لطفا سایز S رو برای دوستم بیارید خانوم لی؟!

سهون رو به زن فروشنده گفت و خانوم لی که از فروشنده‌های قدیمی فروشگاه پدر سهون بود با تکون دادن سرش اون دو نفر رو تنها گذاشت‌ تا چیزی که توجه جونمیون رو جلب کرده بیاره.

- فکر میکنی ییفان از کارهایی که براش انتخاب کردم خوشش بیاد؟!

جونمیون دوباره مشغول چرخیدن بین رگال‌ لباس‌های مردونه شد و سهون همونطور که دست به سینه زده دنبالش حرکت میکرد سرش رو تکون داد.

- نگران نباش...هر چقدر هم که بداخلاق باشه نمیتونه به سلیقه تو ایراد بگیره

- اون بداخلاق نیست

جونمیون خیلی زود و طبق انتظار سهون از دوست پسرش دفاع کرد و چشم‌هاش رو برای سهون چرخوند.

- شوخی میکنی؟! هر بار که میبینمش با اخم بهم خیره میشه...نگاه‌هاش بدنمو مور مور میکنه...چطور میگی بداخلاق نیست؟!

با جمله سهون ریز خندید. از حساسیت ییفان نسبت به سهون خبر داشت و نمیتونست حدس بزنه چی بین اون دو نفر وجود داره. چیزی در جواب سهون نگفت و به ساعتش نگاهی کرد. اون روز مود خیلی خوبی داشت. لبخند‌های گاه و بی‌گاهی روی صورتش مینشست و حتی گاهی روی پاهاش جست و خیز میکرد و علت اون مود خوب هم کسی جز دوست پسرش نبود.  باور نکردنی بود ولی اون روز صبح با پیام ییفان که ازش خواسته بود تو خرید همراهیش کنه رو به رو شد و وقتی که مرد قد بلند با خجالت گفته بود میخواد لباس‌های ترند همسن و سال‌های خودش رو امتحان کنه و به کمک جونمیون احتیاج داره پسر کوچیکتر فقط با لب‌های باز شده و چشم‌های متعجب بهش خیره شده بود.
انتخاب فروشگاه مورد علاقه ییفان کار سختی نبود و جونمیون میدونست دوست پسر مرفه و افاده‌ایش فقط تو فروشگاه‌های لاکچری و لوکس خرید میکنه و تنها انتخابی که به ذهن پسر کوچیکتر اومد یکی از پاساژهای محبوب ججو بود که فروشگاه پدر سهون هم همونجا بود. البته پروسه کشوندن ییفان به اونجا با اخم و تخم‌های مرد قد بلند همراه بود ولی جونمیون بالاخره تونسته بود ییفان رو برای اومدن به اونجا راضی کنه و در حال حاضر هم دوست پسرش رو با توده‌ای از لباس‌هایی که دوست داشت تو تنش ببینه تو اتاق لباس انداخته بود و منتظر بود تا بالاخره ییفان بیرون بیاد.

⋆✮•𝓛𝓪𝓸老•✮⋆Where stories live. Discover now