[فانوس سوم]

217 65 12
                                    


بعضی از ادما زیاد به این فکر می کنن که اگه به گذشته برگردن ممکنه خیلی از کارها ازشون سر نزنه ...خیلی از حرفا رو نزنن ...خیلی از رفتارها رو انجام ندن تا احساسات کسی خدشه دار نشه بخاطرش.

بکهیون وقتی به نگاه غم زده ارباب جوان فکر می کرد سنگینی عجیبی رو در اعماق قلبش حس می کرد ... اتفاقاتی که داشت اطرافش می افتاد باعث شده بود بیشتر از قبل ارباب جوان عمارت ذهنشو درگیر کنه ... درحالی که داشت از چاه پشت اشپزخونه عمارت اب برمی داشت نگاهش به جنب و جوش خدمتکارها افتاد که داشتن تمام تلاششونو برای مراسم ازدواج پسر ارشد عمارت می کردن ...

صدای پیشکار اعظم از ایوان به گوش می رسید.

_ پس کی قراره خروس ها رو بیارن برای سر میز ؟؟حتما یادتون باشه دور پارچه ابی بپیچید خوش یمنه ... بانو کیم لیست غذا ها رو دوباره چک کن نباید هیچ کم و کاستی باشه ...سوبانگ برو لگن برنجی رو از انبار بیار برای شستن دست های عروس لازم میشه ...بکهیون ؟؟ بکهیون کجایی ؟؟

بکهیون با شنیدن اسمش از دهن پیشکار سریع کوزه سفالی رو رها کرد و به سمتش رفت.
_بله من اینجام ...

_برو به ارباب جوان کمک کن هانبوک مراسم رو به تن کنه ...بعدشم بیا که کلی کار داریم .

بکهیون که رنگ از رخش پریده بود سرشو بالا اورد و نگاهی ملتمس به پیشکار انداخت.
_میشه مینسوک رو بفرستین ؟؟ من هنوز کوزه رو اب نکردم. بانو کیم هم گفت که برم کمکش کنم.

_همین که گفتم ... برو تا نگفتم با چوب به خدمتت برسن
پیشکار با بی حوصلگی سرشو چرخوند و وارد اشپزخونه عمارت شد.

برای بکهیون چاره دیگه ای وجود نداشت نفس عمیقی کشید و رفت از یکی از خدمتکارها هانبوک ابی رنگ رو گرفت و با نگاهی مضطرب به سمت اتاق ارباب جوان حرکت کرد.

دستای یخ زدشو به لبه سینی می فشرد تا کمی از دلهره ای که داره کم تر بشه.

سوهیون رو جلوی در اتاق دید. سلام اهسته ای کرد. کیم سوهیون نگاهی بهش انداخت.

_ سرورم اجازه ورود می فرمایین ؟؟ لباس های مراسم رو اوردن
_ بیاین تو

سوهیون در کشویی رو باز کرد و بکهیون سرشو بالا اورد و به چانیولی چشم دوخت که با لباس راحتی شیری رنگ پشت بهش درحال باز کردن موهاش بود.

_ بزارش همونجا ...نیازی به ...

چانیول برگشت و با دیدن بکهیون یکه خورد.

_ پیشکار اعظم گفتن امادتون کنم برای مراسم ...

بکهیون تعظیمی کرد و سینی لباس رو کنار تشت برنجی اب گذاشت دستمال سفید رنگ رو که برای شست و شو بود برداشت کمی نمناکش کرد و به ارباب جوان نزدیک شد.
چانیول با نگاهی غم زده به رفتارهای بکهیونی که سعی می کرد خونسرد به نظر برسه نگاه می کرد.

 " Yellow lantern "Where stories live. Discover now