pain

4 0 1
                                    

چرا انقدر برایش دردناک بود؟ خاطرات هجوم می‌آوردند به مغز او. قلب او. نمی‌دانست چکار کند. اشک هایش می‌ریختند. بی وقفه. به کتاب های چیده شده روی میز خیره شد. روی آن‌ ها دستی کشید. خاک بر روی آنها نشسته بود. چرا نمی‌توانست لای آن کتاب هارا باز کند؟ چون به یاد می‌آورد آن روز هایی که باهم میشستند و می‌خواندند. مارلین برای او می‌خواند. با ذوق می‌خواند و هربار که همدیگه را می‌دیدند مارلین قسمت مورد علاقه اش را برای بار چندم برای نیکلاس می‌خواند. درد داشت. بوی آن کتاب ها. جلد آن کتاب ها. درد داشت. به یاد می‌آورد که دست های نرم و گرم مارلین چقدر با انعطاف روی صفحات کتاب حرکت می‌کرد. طوری که کتاب ها خوی عشق می‌گرفتند. این دلیلی بود که دیگر او نمی‌توانست بخواند. هیچ چیزی نمی‌توانست بخواند.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 11, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

love is blindWhere stories live. Discover now