Part 4

326 101 53
                                    

کل بدنش از بی تحرکی خشک شده بود و آخرین باری که سهون به اتاق اومده بود تهدیدش کرده بود تا زمانی که حرف نزنه نه به پرستارا اجازه میده و نه خودش بهش کمکی می کنه که کاراشو انجام بده و این شامل دستشویی و حمام رفتنم می شد.

حتی عصاهاشم از اتاق بیرون برده بود تا هیچ جوری نتونه خودش راه بره. می دونست این جوری مجبور می شه که کمک بخواد و حرف بزنه.

دستاشو از حرص زیاد مشت کرد و محکم رو دکمه ای که کنار تختش بود کوبید که پرستارا رو متوجه خودش کنه ولی کسی وارد اتاق نشد.

پاش که قبلا تو آتل بود وضعیتش بهتر شده بود و دیگه از آتل استفاده نمی کرد مشکلش فقط پای شکستش بود و حتی اگه عصاهاشم بودن می تونست حداقل تا دستشویی بره اما سهون همه راه ها رو بسته بود تا اونو به حرف بیاره.

چندین بار دیگه با حرص مشتشو رو اون دکمه کوبید تا این که بعد از چند دقیقه بالاخره در اتاقش باز شد و صورت سهونو برای اولین بار تو اون روز دید و در واقع اون آخرین کسی بود که تو این لحظه دلش می خواست ببینه.

سهون با لبخند نصفه نیمه ای که رو لبش بود به تخت جونگین نزدیک شد و دستشو با ملایمت رو موهاش کشید.

"چی شده؟ به کمک نیاز داری بیبی؟"

جونگین توجهی به حرف سهون نشون نداد و همین طور به فشار دادن اون دکمه ادامه داد که لجبازیش باعث خنده سهون شد. اون پسر حتی رو تخت بیمارستانم دست از لجبازیش برنمی داشت.

"فکر کنم فراموش کردی این جا بیمارستان معمولی نیست، درمانگاه عمارت منه. تمام افراد این جا برای من کار می کنن و تا وقتی من‌ نخوام کاری انجام نمی دن، پس دستای خوشکلتو اذیت نکن بیبی."

بعد از تموم شدن حرفش بوسه آرومی پشت دست جونگین گذاشت و به صورت عصبیش خیره شد. این پسر قطعا می خواست دیوونش کنه که تمام مدت سکوت کرده بود و اجازه نمی داد که صداشو بشنوه.

"به دستشویی نیاز داری؟"

جونگین جوابی به سوالش نداد و دستشو محکم از زیر دست سهون بیرون کشید، نگاهشو از پنجره به بیرون دوخت. وجودش رو اعصابش بود و باعث می شد بهم بریزه. نمی خواست اونو ببینه.

"خودم بهت کمک می کنم ولی قبلش باید ازم اینو بخوای."

جونگین ری اکشنی به حرف سهون نشون نداد و همچنان با لجبازی نگاهشو به بیرون دوخته بود. سهون پشت دستشو آروم نوازش کرد و لبخند زد.

"بهم بگو، بگو‌ عزیزم به من کمک کن، منم با کمال میل انجامش می دم."

جونگین با حرص به سمتش برگشت و بالاخره تصمیم گرفت به حرف بیاد اما چیزی که از دهنش بیرون اومد اون چیز خوشایندی نبود که سهون می خواست بشنوه.

Not You (SeKai) <completed>Where stories live. Discover now