19

59 11 3
                                    

حیاط ویلای اوه_ روز بعد

جیوو سمت الاچیق حرکت میکرد که متوجه حضور دونفر داخل الاچیق شد نگاه دقیقتری کرد و با دیدن تهیونگ و پدرش پوزخندی زد و سمت الاچیق حرکت کرد.

آلاچیق حیاط اوه _ همان دقایق

اوه رو به تهیونگ گفت: اینجا بودنت رو مدیون چی ام مهندس کیم؟......
تهیونگ فنجون قهوه رو از روی میز جلوش برداشت و گفت: بعضی وقت ها آدم ها احساس برتری می‌کنند...... میدونید حس برتربودن خیلی آسیب زننده تر از احمق بودنه؟.......
اوه اخمی کرد و گفت: درسته.......
تهیونگ خونسرد گفت: آدم احمق خودش این درک رو داره که خودش رو توخطر نندازه ......ولی آدمی که حس برتر بودن داره غرورش اجازه نمیده که قبول کنه قدمی که برمیداره تهش مرگه......
اوه با کلافگی گفت: میشه بگید منظورتون چیه مهندس؟........
تهیونگ ازجا بلند شد و گفت:نه خودت و نه دخترت رو اطرافم نمیبینم دیگه.......این آخرین هشداره........
و به سمت خروجی آلاچیق حرکت کرد اوه شوکه ازجا بلند شد ولی تهیونگ توجهی نکرد و از ویلا خارج شد جیوو وارد آلاچیق شد و گفت: چی شده؟.......چرا رفت؟.......
اوه عصبی روی صندلی نشست و گفت: گند زدی........

اتاق جیمین ویلای پشتی تهیونگ_ ظهر

جیمین کلافه داخل اتاق میچرخید که صدای چرخیدن کلید داخل قفل رو شنید با عجله سمت در رفت که متوجه اجوما و سینی داخل دستش شد و محافظی که پشت سرش ایستاده بود باعث شد جیمین قدمی به عقب برداره و نگاهی به اجوما کرد و گفت: میشه بگید منو برای چی اوردید؟‌.........
اجوما لبخندی زد و گفت: من کسی نیستم که آقا بخواد همچین چیزهایی رو بهم توضیح بده .......
و سینی غذا رو روی میز کنار تخت گذاشت جیمین گفت: میشه حداقل بهم بگیم آقاتون کیه؟‌‌‌‌.........
اجوما دستی به کمرش گرفت و از جا بلند شد و گفت: مادر عجله نکن......میاد میبینیش........
جیمین کلافه دستی بین موهاش کشید و گفت: یعنی چی اخه؟.......من هرچی میپرسم یا جوابتون نمیدونه یا آقا میاد.......اصلا من کدوم قبرستونی هستم؟......
اجوما بدون توجه به جیمین به سمت در برگشت و گفت: حموم توی اتاق هست......میتونی ازش استفاده کنی......
وتا جیمین قصد اعتراض کنه در اتاق بسته شد و اجوما رفته بود و جیمین عصبی دوباره به سمت در حمله کرد و شروع به ضربه زدن به در کرد : باز کنید......جوابم رو بدید......من کجام؟......بهتون میگم من کجام.......
ولی صداش داخل ویلای خالی اکو میشد.

ویلای هوانگ_ همان دقایق

دوهوان تقه ای به دراتاق زد و صدای هوانگ رو شنید که میگفت : بیا داخل......
دوهوان بی حوصله گفت: اگه قراره در باز کنم و تو بازهم رو یکی دیگه باشی ترجیح میدم خودت بیای بیرون..........
صدای خنده بلند هوانگ شنیده شد و بین خنده هاش گفت: هی دوهوان خودتی؟........ یه لحظه حس کردم تهیونگه.........پسر این حد از پاستوریزه بودن ازت بعیده‌.......
دوهوان چشمی چرخوند و گفت: دیدن یه پیرمرد چروک که بقیه واسه پولش زیرشن برام جذابیتی نداره........
هوانگ صدای اعتراضی دراورد که دوهوان بدون توجه به شاکی بودن هوانگ ادامه داد: بهتره زودتر خودت رو جمع کنی.........سوگولی دربارت داره میاد تو........
هوانگ هول شده گفت: تهیونگ اینجاست؟.......
دوهوان بدون توجه به سوال هوانگ به سمت اتاقش رفت که یکی از خدمتکار ها رو به روش قرار گرفت و گفت: اقا......تهیونگ اینجاست.......
دوهوان سرش رو تکون دادو گفت: الان هوانگ میاد.......
خدمتکار گفت: ولی گفتن با شما کاردارن.......
دوهوان شوکه گفت: با من؟.....
خدمتکار سرش رو تکون داد و گفت: بله اقا.......
دوهوان گفت: الان میام......میتونی بری..‌‌‌‌
و با رفتن خدمتکار نفس عمیقی کشید و سمت پذیرایی راه افتاد.



دوستتون دارم........کامنت یادتون نرههههههه..........

Blue and gray is my life colour Where stories live. Discover now