|~ end of life~|

Part ⁶

جونگ کوک :

با بخرد نور خورشید تو-ی چشمم لای پلکم رو باز کردم
با درک موقعیت دورو برم به امگا-ی ، زیبا-م که تو بغلم مثل یه توله کوچولو توخودشو جمع شده بود نگاه کردم

حتما الاهه ماه داره بام خوشی میکنه چطور ممکنه یه نفر اینطوری بی نقص وزیبا باشه
جوری که پوست مخملی و نرم-ش دل آدم رو میبره
و اون چشم های کشیده-ش که مثل باتلاق آدم رو درون خودش میکشه

لب های صورتی و خوش تراش-ش
که حاضرم قسم بخورم بهترین مزه ممکن رو دارن

نگام رو پایین بردم وبه رونا-ی توپر و سفیدش نگاه کردم
این امگا رسما یه الاهی یونانی بود
که خداوند با ظرافت و دقت خاصی بدن خوش تراش وصورت زیبا و فریبنده-اس رو درست کرده

یاد شب گذشته افتاد که بخاطر یه بوسه-ی ساده چه بلایی سرش آمده بود کاش میشو هرچی زود تر امگا رو مال خودش کنه

ولی باید تحمل می‌کرد تا امگا با بعضی مسائل کنار بیاد
کم سن و سال بدون این امگا زیبا باعث دردسر می‌شود مخصوصا که آلفا به دوره ی رات-ش نزدیکه

به آرومی از روی تخت بلند شد وسعی کرد تا حد امکان امگا رو تکون نده

لبخند رضایتی از موفقیتش زد و به سمت حموم حرکت کرد باید یه دوش ۵ دقیقه ای می‌گرفت تا قبل از بیدار شدن امگا پیشش باشه

تهیونگ:

چشام رو آروم باز کردم رو تخت نشستم از کی تا حالا تختم انقدر نرم ؟
به دوروبرم نگاه کردم با آشنا نبودن موقعیتم شوکه شدم که خاطر دیشب تو سرم مرور شد
به کنارم نگاه کردم وقتی دیدم آلفا نیست بیشتر از قبل شوکه شدم آخه کجا رفته
منکه اینجارو نمیشناسم من حتی هیج کس رو می‌شناسم

تو فکر چاره بودم که صدای در حموم توجه ام رو جلب کرد سریع برگشتم سمت صدا ولی بازی که دیدم هزار بار خودم رو لعنت فرستادم

آلفا با بالا تنه-ی لخت که یه حوله کوچیک دور کمرش بود رو به رو سریع سرمو پایین انداختم و با دست گونه های قرمز شدم رو پوشوندم

آلفا که تازه متوجه ی من شده بود با یه لبخند بزرگ گفت

: صبح-ت بخیر الاه-یه زیبا ی من

در حالی که از لقبی که بهم داده بود خیلی خوش حال شده بودم به آرومی گفتم :ص..صبح توهم ب..بخیر الفا

با همون لبخند سمتم امد و جلوم خم شد

جونگ کوک : چرا صورتتو پوشوندی ؟

با خجالت گفتم : چ...چون آلفا لباس ت...تنش نیست

با پایان حرف شروع کرد به خندیدن

جونگ کوک: عزیزکم (خنده)منو تو دیگه ابن حرف هارو نداریم (جدی شدن) تازه قرار در آینده بیشتر درمورد هم بدونیم و چیزای جدید رو تجربه کنی