Part EIGHT

313 83 12
                                    

رفتن به خونه‌ی پارک‌ چانیول زودتر از چیزی که بکهیون فکرش رو می‌کرد، انجام شد.
حتی میشه گفت بیشترش رو توی شوک گذروند و متوجه نشد مسیری که پشت سر مرد بزرگ‌تر رانندگی کرده بود دقیقاً چقدر بوده.
بعد از اون پارک کردن ماشین‌ها، رفتن سمت در ورودی، اسکن کردن اثر انگشت چانیول، که برای بکهیون جالب بود ولی جدید نه، و در نهایت ورودشون به خونه خیلی زود اتفاق افتاد.

بعد وارد شدنشون بکهیون نگاه کلی‌ای به فضای خونه انداخت. معماری خونه‌ی چانیول برخلاف معماری کلاسیک خونه خودشون مدرن بود و همچنین این مدرنیته توی تمام وسایل خونه هم خودش رو نشون می‌داد.
وسایل خونه عمدتاً مینیمال و شیک بودن و از تزئینات اغراق آمیز استفاده نشده بود.

-اتاق خوابم طبقه بالاست.
چانیول بعد از اینکه اجازه داد پسر کوچیک‌تر کاملاً خونه رو بررسی کنه گفت.
+باشه، راه رو نشون بده.
بکهیون گفت و نگاهش رو به مرد قد بلند داد ولی اون فقط یه لبخند کمرنگ زد.
- چرا باهم نریم؟
+آم... باشه؟
پسر کوچیک‌تر گیج گفت ولی همراهی کرد.

باهم به طبقه ی بالا رفتن، جایی که همون فضای لوکس و درعین‌حال مینیمال براش به‌کار رفته بود.
چانیول جلوی در اتاق مد‌نظرش ایستاد و در رو باز کرد. اما منتظر موند اول بکهیون بره داخل و بعد پشت سرش وارد شد، این توی آدابش نبود که جلوتر از مهمونش حرکت کنه یا وارد شه، مخصوصاً که این مهمون پسر کوچیک‌تر شریکش بود.

بکهیون اما بدون این‌که متوجه باشه وارد شد و اتاق رو نگاه کرد، بعد سمت مرد دیگه چرخید.
+خیلی قشنگه، درواقع زیادی قشنگه برای تغییر.
پسر بعد از یه نگاه کلی به اتاق گفت.

به‌نظرش اونجا واقعا محیط جذابی داشت البته به هیچ‌عنوان "بزرگ" نبود. تم همونطور که چانیول توی رستوران گفته بود سیاه و مشکی بود اما چندتا لامپ و تم کمرنگ آبی‌ای هم توی قفسه‌های مرتب لباس و کفش دیده می‌شد.

تخت با روتختی و رخت‌خوابی که صاف و اتوکشیده به‌نظر می‌اومد همراه با نورپردازی و لامپ نئونی قرمز، که خوندنش برای بکهیون سخت بود. یه تابلوی کوبیست روبه‌روی تخت بود و یک برش طاق مانند توی دیوار داده شده بود که اونجا رو دوقسمت کنه. قسمت دوم، جایی که کمد ورنی‌های براق یک دیوار رو پر کرده بود، یه حموم و دستشویی کوچیک رو توی سمت دیگه جا داده بود و درواقع، اونجا شبیه یه سوییت کوچیک بود.

هارمونی و ترکیب رنگ دیوارها و نورپردازی قرمز و انتخاب اکسسوری، همه و همه در یک کلام بکهیون رو تحت تأثیر قرار دادن. نه فقط به عنوان کسی که به اتاق کراشش اومده، بلکه به عنوان یه هنرمند. به‌نظرش اون مکان هنری بود، اما اگه می‌خواست کاملاً صادق باشه این‌که پارک چانیول هم صاحبش بود توی نظر نهاییش بی‌تاثیر نبود‌.

چانیول به پسری که با دقت و هیجان همه‌جا رو بررسی می‌کرد، نگاه کرد.
- خوشحالم خوشت اومده از اینجا.
بکهیون کوتاه خندید و باعث شد ابروهای مرد یکم بالا بره.
-چی خنده داره بل؟
بکهیون بهش چندین بار گفته بود که این صدا زدنش به عنوان پرنسس‌های دیزنی خیلی عجیبه ولی خب اون توجه نکرده بود.
+جمله‌ات. اینجا اتاق توئه، تو باید خوشت بیاد.

Amnesia: The Last Chapter Kde žijí příběhy. Začni objevovat