part3

402 43 2
                                    

با انگشتش اشاره‌ای به سرویس خواب سفید

قهوه‌ای کرد و منتظر شد تا ببینه نظر مرد چیه.

_قشنگه از رنگش مطمئنی اگر بچمون مثل خودت لطیف بود این چیزا به روحیاتش می‌خوره؟

سری تکون داد و جواب مرد نگرانش رو داد:

+کوک اون یه پسر بچه ی کوچولوعه، داخل سرویس خواب نوزاد همیشه رنگ سفید هست و یه جورایی رنگ سفید اسمونیه ولی قهوه یی خوشگله حس میکنم واقعا ترکیب خوشگلیه.

_باشه پس همینو سفارش میدیم خوبه؟

سری تکون داد و بعد از سفارش و پرداخت هزینه باهم به‌طرف پوشاک بچه ها رفتن.

تقریبا هرچیزی که بر‌می‌داشت، جونگ کوک فقط سری برای تایید تکون می‌داد و لباس رو داخل سبد می‌ذاشت.

حرصی از اینکه مرد نظری نمیده روبهش گفت:

+جونگ وسط همین کافه کلت رو میکنم چرا نظ نمیدی ها؟ چرا اینقدر بی ذوقی؟

جمله ی آخرش رو با ناراحتی زمزمه کرد و لباش رو کش آورد.

جونگ کوک تک‌خندی به حرص خوردن های بامزه‌ش زد‌.

دور بر رو نگاهی کرد تا از نبود کسی مطمئن بشه و بعد بوسه‌ی عمیقی روی لب های آویزونش زد:

_نه حقیقتا واقعا نمیدونم چی مناسبه و چی نه بخاطر همین گفتم اگر تو همه رو انتخاب کنی بهتره بلاخره تو بیشتر از من میدونی!

آهی کشید و جواب داد:

+باشه ولی بازم باید نظر بدی خودت چند دست لباس انتخاب کنی من دوست ندارم تنهایی این کار هارو انجام بدم خب..؟

جونگ کوک سری تکون داد و دوباره مشغول برانداز کردن و خرید شدن.

۲ ساعت به همین منوال گذشت و تقریبا اکثر لوازم مورد نیاز رو خریده بودن.

کلافه از خرید طولانی‌شون رو به جونگ کوکوی که به شیشه شیر ها نگاه می‌کرد گفت:

+کوک من خسته شدم بریم خونه شب شده تازه گشنمم هم هست بقیه‌اش اینترنی سفارش میدیم.

جونگ کوک دست از نگاه کردن به شیشه شیر ها و خیال بافی کردن کشیدو سری تکون داد:

_باشه روی صندلی یکم بشین من این هارو حساب کنم بعد باهم میریم.

باشه‌ای گفت و با دست گرفتن به شکمش روی صندلی راحتی نشست.

میدونست این صندلی هارو برای افراد بارداری که به فروشگاه‌شون میرفتن گذاشتن، پس با خیال راحت روی صندلی لش کرد.

نگاهی به مرد که درگیر بسته بندی لباس ها بود انداخت و داخل دلش قربون‌صدقه‌ای برای شونه‌ی پهن و دست های قویش رفت.

۷ دقیقه‌ای گذاشت تا جونگ کوک با دست های پر از پاکت های خرید طرفش اومد.

خواست چند تا از پاکت هارو کمکش کنه که با مخالفت شدید جونگ کوک روبه رو شد:

_نمی‌خواد جلوترم برو دکمه‌ی آسانسور رو بزن سویچ هم از داخل جیب سمت چپم بردار.

بی حرف جلو رفت اول سویچ رو برداشت ولی قبل از خارج کردنش شیطنت گل کرد و با دستش فشاری به عضو بزرگش وارد کرد،که باعث شوک شدن و بالا پرید مردش شد.

خنده کنان فرار کرد و دکمه‌ی آسانسور رو زد

ریز ریز به جونگ کوک شوک شده‌ای که به طرف می‌اومد می‌خندید که صداش رو نزدیکش شنید:

_بخند واقعا هم باید بخندی اشکال نداره ته بهم که میرسیم.

+جرعتش رو نداری!

_حالا حالا به اون هم میرسیم بیب..

تا زمانی که به یه رستوران خوب با غذاهای نسبتا سالم برسن تهیونگ استراحت کوتاهی کرد.

واقعا کمرش درد میکرد و نیاز داشت تا روی تختی دراز بکشه و درد کمرش رو کم کنه داره.

جنینش از عصر به بعد تکونی نمی‌خورد که انگار نشون ‌می‌داد داخل خواب بسر میبره.

پس تا وقتی غذا هاشون برسه جونگ کوک با تلفنش حرف می‌زد و تهیونگ تا جای ممکن شکمش رو از زیر لباس، نرم نوازش میکرد تا بچه راحت تر بخوابه.

حدودا نیم ساعت بعد گارسون با غذا های خوش‌رنگ لعابی اومد و اون هارو روی میز قرار داد.

اونقدری خسته شده بود که بی‌حوصله ولی با اشتها غذا میخورد.

و جونگ کوکی که می‌خواست حین غذا خوردن بحثی پیش بکشه ولی با قیافه ی خسته ی تهیونگ ترجیح داد در سکوت شام‌شون رو تموم کنن تا پسر زودتر بتونه استراحت کنه.

::::::::::::

تیشرت آور سایز سفید رنگی پوشید. سمت جونگ کوکی که دراز کشیده بود رفت، لبه‌ی تخت نشست تا قبل خوابیدن آباژور کنارش رو خاموش کنه.

به محض اینکه داخل بغل مرد جا گرفت تونست دست های عضلانی مردش رو دور کمر و باسنش حس کنه.

_بازم لباس زیر نپوشیدی؟ته چند بار بهت بگم سردت میشه بعد سرما میخوری تازه باعث میشه...

دستش رو روی لبای مرد گذاشت و لب زد

+اینجوری راحت ترم حرفم نباشه واقعا حتی با پوشیدن لباس احساس خفگی میکنم تازه اتاق هم گرمه شوفاژ هم روشنه.

_ولی..

حرف مرد رو با بوسه‌ای قطع کرد

+اما ولی نداره بخواب کوک خستم.

رسما با حرفش به مرد فهموند که حوصله نداره و باید خفه شه.

جونگ کوک هم به خوبی این رو فهمید و بی حرف اغوشش رو تنگ تر کرد تا راحت تر بخوابه.....


حمایت حمایت هو

بخدا اگر کامنت نزارین اپ نمیکنم از من گفتن بود

Sensual | KOOKVWhere stories live. Discover now