Part THIRTEEN

252 65 2
                                    

"لاس زدن با هرکسی ممنوعه، مخصوصاً من."

به محض خارج شدن این جمله از دهن چانیول، پسر کوچیکتر اعتراض کرد.
+چرا؟
-می‌خوای یاد بگیری از خودت مراقبت کنی یا نه؟
بکهیون چشم‌هاش رو چرخوند و با دسته‌ی ماگش بازی کرد.
+می‌خوام اما ربطی به لاس زدن با تو نداره.
-داره. به هرحال این یه قانونه.

پسر نقاش چشم‌هاش رو چرخوند.
+این رو قول نمیدم.
گفت و بعد شونه‌هاش رو بالا انداخت.
-قول تو اهمیتی نداره بکهیون. تمرکز کن روی قانون اول، تو کاری رو می‌کنی که من بهت میگم.

+تموم شدن؟
بکهیون بی‌حوصله پرسید و درمقابل با نگاه سرد مرد مواجه شد.
- من گفتم تموم شدن؟
+نچ.
گفت و با انگشت‌هاش روی میز ضرب گرفت.

-پس چرا اینو پرسیدی؟
چانیول دوباره پرسید و پسر کوچیک‌تر نگاه بی‌حوصله‌اش رو روی صورتش چرخوند.
+چون ساکت شدی؟
سوالی پرسید که احمقانه بودن حرف چانیول رو نشونش بده اما انگار اصلاً جواب سوال مهم نبود مرد ادامه داد.

-هشتم: های شدن، نسخ شدن، مست شدن، سکس‌پارتنر، وان‌نایت، همه‌شون ممنوع‌ان. نهم، سوالای احمقانه به نفعته که پرسیده نشه چون روی اعصابه، سوالایی که یه بار جواب داده شدن رو حق نداری دوباره بپرسی، یادت بمونتشون.
پشت سرهم گفت و وقتی حس کرد توجه بکهیون رو داره با مکث بهش نگاه کرد و گفت:
-قانون آخر، هیچوقت سر خود یا قبل از من یه کارو انجام نمیدی.
هیچ نوع برداشت شخصی قابل قبول نیست. تو یه هنرمند بودی، کل زندگیت برداشت شخصی خودت از اطرافت بود، کلش رو باید دور بریزی. قانون‌ها رو دنبال کن، سریعتر و بهتر انجام میشه. لج کنی یا حواست پرت شه، هیچ نوع بخششی وجود نداره واست. سوالی هست؟
+نه.
بکهیون درمقابل سخنرانی بلند پارک کوتاه جواب داد و مرد سرش رو تکون داد.

-برای امروز وسایلت رو بچین و حاضر شو.
بعد یه نگاه کوتاه به ساعتش گفت:
-یازده و نیم میریم بیرون.
+کجا؟
بکهیون پرسید.
-قرار کاری.

با این حرف پسر بلند شد و به اتاقش توی طبقه‌ی بالا برگشت تا مشغول جمع کردن وسایلش و چیدن‌شون بشه.
چانیول به ماگ قهوه پسر نگاه کرد.
درسته، اون به خوبی از سربه هوا بودن بکهیون آگاه بود ولی هنوز حتی پنج دقیقه از تعیین قوانین نگذشته بود که بکهیون یکی‌شون رو نقض کرد. از چیزهایی که چانیول ازشون متنفر بود، سروصداهای بلند بود پس به‌جای داد زدن،
بهش تکست داد: "یچیزی یادت نرفته؟"

بکهیون بعد از یه نگاه کلی به چمدونش تصمیم گرفت روی تخت دراز بکشه و استراحت کنه که پیام پارک قبل اینکه حتی اینستاگرامش رو باز کنه، مزاحمش شد.
"نه. "
جواب داد.

از پایین مرد بهش دوباره گفت:
"ماگ قهوه‌ات رو نشستی."

"اوکی بعدا میشورم"
بکهیون درحالی که فکر می‌کرد اون مرد زیادی رو همچین چیز کوچیکی گیره پیام رو فرستاد.

Amnesia: The Last Chapter Where stories live. Discover now