Part FOURTEEN

250 67 7
                                    

-تا وقتی برگردیم فقط پنج کلمه می‌تونی بگی بکهیون، ازشون درست استفاده کن.
+چی؟ عمراً!
چانیول ساعتش رو بست و خونسرد پسر رو نگاه کرد.
-دوتاش رفت.
+ولی این انصاف نیست!
بکهیون با عصبانیت اعتراض کرد.

چانیول در خونه رو باز کرد و بعد عوض کردن کفش‌هاش جوابش رو داد:
-این چندتا بود؟
+نمی‌دونم.
بکهیون بی‌خیال گفت و دنبال مرد سوار ماشین شد. به محض نشستن بحثشون رو ادامه دادن:
-شیش تا. همین الانش هم شب سختی قراره داشته باشی. جات بودم ساکت می‌شدم.

چانیول به سمت مقصد موردنظرش حرکت کرد. حین رانندگی هردونفر کاملاً ساکت بودن، چانیول نگفت کجا میرن و بکهیون هم نپرسید. این یکم برای چانیول عجیب بود اما خب بابت برش‌داشتن حرفش برای پسر کوچیک‌تر خوشحال بود. بعد رسیدن، بکهیون به تبعیت از چانیول پیاده شد و اطرافش رو نگاه کرد.

محوطه‌ی بزرگی بود که چندین سوله‌‌ی سفید توش دیده‌ می‌شد. چندتا کانکس هم اونجا بود. بین‌شون چیز خاصی نبود و حتی آدمی هم رفت و آمد نمی‌کرد. درکل جای لوکسی حساب نمی‌شد و ظاهر سوله‌ها و کانکس‌های اونجا با ماشین‌های گرونی که جلوشون پارک بود تضاد خنده‌داری رو برای بکهیون به‌وجود آورده بود.

رشته‌ی افکار پسر نقاش با صدای بلند مردی که کتش رو مرتب می‌کرد، پاره شد.
ب.پارک!
مرد چانیول رو صدا کرد و با یه لبخند کوچیک باهاش دست داد اما بعد توجهش به کسی که کنار چانیول بود جلب شد.
ب.این کیه؟

-نماینده بیونه، ولی حرف نمی‌زنه.
مرد با کنجکاوی پسر غریبه رو نگاه کرد.
ن. چطور می‌دونی حرف نمی‌زنه؟ نماینده بیون اصلاً پیش تو چیکار می‌کنه؟ ندیده بودمش‌.
-حرف می‌زنی؟
چانیول با نگاه کردن به بوهیون پسر نقاش رو خطاب قرار داد.
+نه.
بکهیون جواب داد، از خودش بخاطر عملکرد فوق‌العاده‌اش در زمینه‌ی اطاعت از قوانین راضی بود اما بعد اینکه به چانیول نگاه کرد، اون مرد که کنار ابروش رو می‌خاروند با نگاه خیلی بدی بهش خیره شد که باعث شد لبخند بک جمع شه.

ب. آها!؟ لال هم نیست؟
+البته که نیستم!
بکهیون اعتراض کرد ولی با جواب چانیول چشم‌هاش گرد شد.
-لال نیست، ولی میشه به زودی. فراموشش کن، باید جلوی چشمم باشه. میارمش سر معامله.
ب. پارک... قانون‌ها...
-قانون‌ها می‌تونن برن به جهنم گفتم میارمش.
این اولین بار بود که چانیول صداش رو بلند می‌کرد و با اینکه بکهیون مخاطب حرفش نبود، همچنان حس بدی گرفت. دست‌هاش رو توی هم قفل کرد و سرش رو پایین انداخت، درواقع حتی متوجه اینکه لب‌ پایینش رو آروم گاز گرفته نبود.

مرد جلوشون دست‌هاش رو به نشونه‌ی تسلیم بالا برد.
ب. باشه. بیا از اینطرف.
بعد رفتنش چانیول سرش رو سمت پسر کوچیک‌تر خم کرد و زیر گوشش زمزمه کرد:
-گور خودت رو کندی.
آروم گفت و بعد راه افتاد. بکهیون همونطور که پشت سرش می‌رفت زمزمه کرد:
+من کاری نکردم.
هرچند لحنش بیشتر از اونی که انتظار داشت شبیه یه پسربچه‌ی کوچیک بود که پدرش دعواش کرده.

Amnesia: The Last Chapter Where stories live. Discover now