Part SIXTEEN

894 71 2
                                    

بعد از یکم تحلیل حرف مرد بکهیون با چشم‌هایی که ازشون ستاره می‌ریخت گفت:
+خوبه که می‌دونی.
و بعد قدم‌هاش رو تندتر کرد که بهش برسه. وقتی سرجاشون نشستن چانیول منو رو باز کرد و جلوی پسر کوچیکتر گرفت.
- چی می‌خوری؟
+استیک.
بکهیون کوتاه گفت و با کنجکاوی به اطرافشون نگاه کرد. پاهاش رو تکون می‌داد، با موهاش بازی می‌کرد و از نظر چانیول درست شبیه یه پسربچه‌ی دبیرستانی بود. البته یه پسربچه‌ی دبیرستانی خیلی جذاب.

چند دقیقه بعد شخصی که مرد بزرگ‌تر منتظرش بود رسید.
ک. پارک!
چانیول از جاش بلند شد و باهاش دست داد.
- کیم، خوبه که می‌بینمت.
کیم سر تکون داد و نگاهش رو روی بکهیون زوم کرد.
ک. و شما؟
قبل از اینکه هیون فرصتی برای جواب دادن داشته باشه چانیول حرف زد:
-از طرف بیون‌ها اومده ولی مشکلی نیست، نمی‌تونه حرف بزنه.
ک. و نمی‌تونه بنویسه؟
-نمی‌تونه بشنوه.
ک. درسته.
یکم بعد از اینکه هردو مرد نشستن و مشغول صحبت شدن بکهیون به این نتیجه رسید که این مرد خیلی بهتر از اون یکی، که از نظرش متوهم هم می‌تونست باشه، بود چون به هرحال خیلی پاپیچشون نشد.

گ. می‌خواین سفارش بدین؟
گارسون بعد از تعظیم پرسید و چانیول که جمله‌اش رو با نزدیک شدن مرد قطع کرده بود کوتاه گفت:
-دوتا استیک نیم‌پخت و واین قرمز.
مرد روبه‌رو هم بعد یه نگاه سرسری به منو گفت:
ک. قزل‌آلای کبابی با واین سفید.
گ. همین الان.

وقتی گارسون دور شد کیم رشته‌ی کلام رو به دست گرفت:
ک. در کل پنجاه تا دخترن، رنج سنی هیجده تا بیست و دو. مهاجرهای غیرقانونی بدون پاسپورت یا مدارک شناسایی.
چانیول سرش رو تکون داد و بی‌توجه به پسری که می‌تونست حس کنه داره دندون‌هاش رو روی هم فشار میده گفت:
-به درد کلاب یا بار نمی‌خورن؟

کیم چشم‌هاش رو چرخوند.
ک. بهشون فرصت بدی حقوق و مزایا می‌خوان و آخر ازت شکایت می‌کنن. ترجیحم فروختنشون تک به تکه.
-مشتریش از کجا؟ سن‌شون به کسایی که قیمت بالایی داشته باشن نمی‌خوره.
ک. خارج البته، چین احتمالا.
-من تازه یه بار جدید قبول کردم، نمی‌دونم اگه به صرفه باشه یکی دیگه هم قبول کنم...
چانیول باز هم بهانه گرفت. کیم مشخصاً از جهتی که مکالمه داشت پیش می‌رفت راضی نبود اما قبل از اینکه بخواد چیزی بگه گارسون با غذاها برگشت و مشغول چیدن شد.

وقتی دوباره تنها شدن چانیول یکم از استیکش امتحان کرد، برخلاف کیم که بلافاصله به حرف اومد:
ک. دخترهاش خوبن. مطمئنی چیزی ازش نمی‌خوای؟
-هیجده و نوزده سا‌له‌هات چندتان؟
ک. یه‌چیزی حدود دوازده‌تا.
چانیول یه برش کوچیک از گوشت رو توی دهنش گذاشت، طعم خوبی داشت که راحت می‌تونست از موردعلاقه‌هاش باشه.

می‌دونست که حتی اگه نمی‌خواست توی اون محموله باشه به نفعش نبود کاملاً عقب بکشه، کیم همکار ارزشمندی بود و این رویه‌ی تجارت پارک بود که همکارهای ارزشمند رو نگه دارن.
-شیش نفرشون رو برمی‌دارم، به انتخاب خودت.
ک. به انتخاب من؟
کیم با تعجب پرسید اما درمقابل وارث پارک‌ها درکمال آرامش واین‌ قرمز رو توی جام ریخت و یه جرعه ازش رو نوشید.
-البته، من به تصمیمت اعتماد دارم.

Amnesia: The Last Chapter Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin