part 15

128 18 59
                                    

جین

به آدرسی که اون مرد غریبه گفته بود رفتم
یک منطقه سطح پایین توی حومه شهر بود
به کاری که مشغول انجام دادنش بودم شک داشتم و اضطراب تموم سلول های خونم‌ رو تصاحب کرده بود

کاری که داشتم میکردم واقعا غیر منطقی و دور از ذهن بود اما من فقط به یک جواب مشخص نياز داشتم...
که برای پیدا کردنش حاضر بودم هر خطری رو به جون بخرم
اما به هر حال کارم‌ دیوونگیه محض بود.

وقتی به خونه ای که آدرسش رو لوکیشن مشخص کرده بود رسیدم
با لحظه ای درنگ کردن، به اون ساختمون متروکه چشم دوختم و با دقت مشغول بررسی ‌کردنش شدم
آپارتمان یک ساختمون متروکه و قدیمی بود

به نظر می‌رسید مدت زیادیه که کسی داخلش زندگی نمی کنه.
در آپارتمان نیمه باز بود و با احتیاط در رو به سمت جلو هل دادم

به خاطر گرد و خا‌کی که فضا رو اشغال کرده بود سرفه کوتاهی کردم و همونطوری گه با دقت اطرافم رو بررسی میکردم دنبال اون مرد مو بلوند ناشناس گشتم

_بالاخره اومدی!
با شنیدن صدایی از پشتم شوکه سرم رو سمت صدا برگردوندم و متحیر به مرد قد بلند مو طلایی که روبه رویم وایستاده بود خیره شدم

نفسم رو از کلافگی بیرون دادم و عصبی لب زدم
+ترسوندیم، برای چی این کار رو کردی؟
_ اومم راستش هیچی فقط از اینکه دیدمت خوشحال شدم
+باشه کشش نده برو سر اصل مطلب، ببین الان اینجام هرچی که میخوای بگی رو هرچی سریع تر بگو
_خیلی خب باشه آروم باش دنبالم بیا

سمت پله های قدیمی ساختمون که گچ های پوسیده و نمناک دیوار رویشون ریخته بود رفت و سمت طبقه بالا حرکت کرد
مکث کوتاهی کردم و بعد از دقیقه ای به همراهش رفتم 

فضای اتاق تنگ و کوچیک بود
و دیوار های اتاق به رنگ توسی کثیف بود و تنها چیزی که توی اتاق بود یک میز و صندلی چوبی و کهنه و یک تلویزیون قدیمی و کوچیک گوشه دیوار بود

سمت میز رفت و روی یکی از صندلی هاش نشست
با حرکت چشماش بهم اشاره کوچیکی کرد تا روی صندلی روبه رویش بشینم

با نشستن روی اون صندلی قدیمی با جدیت و بی حسی بهش خیره شدم و بی حوصله لب زدم
+میتونیم فقط هرچی زودتر بریم سر اصل مطلب؟
_خیلی خب باشه هرچی تو بگی
از زیر میز یک جعبه نسبتا بزرگ که با چوب بلوط سفید ساخته شده بود و آمیخته به کنده کاری های خاص و عجیبی بود رو روی میز گذاشت
با باز کردن قفل آهنی زنگ زده جعبه یک کتاب قدیمی رو از داخلش بیرون آورد
_بیا جواب تموم سوالات توی این کتابه

نگاه کوتاهی به کتاب انداختم و چشمم‌ رو سمت اون مرد دوختم و با جدیت لب زدم
+اوهوم، من حرفات رو باور میکنم که یک سری چیز هایی رو میدونی که میخوای بهم بگی اما قبل از همه این ها...تو واقعا کی هستی؟من حتی اسمت رو هم نمیدونم

love spell Where stories live. Discover now