صبح روز بعد درحالی که بکهیون صبحانش رو اماده میکرد که بخوره و تمریناش رو شروع کنه، چانیول درحال پیام دادن به مینهو بود که میخواد با یکی قرار بذاره. خب به اون پسر اعتماد داشت پس بهش گفت هرکس از نظرش خوبه رو برای عصر بفرسته کافهای که چانیول همیشه رابطههای نهچندان جدیاش رو توی اون شروع میکرد.
بعد وارد حموم شد و بعد از دوش گرفتن صورتش رو تیغ کرد. مرتب کردن موها و پوشیدن لباس مناسب خیلی طول نکشید و یکم بعد پایین بود. بکهیون بهطرز باورنکردنیای زودتر از اون بیدار شده بود و الان مشغول شستن ظرفهای صبحانهاش بود.
چانیول قهوهجوش رو روشن کرد که باعث شد پسر کوچیکتر متوجه حضورش شه.
+صبح بخیر.
-صبح بخیر بکهیون.
وقتی چانیول منتظر قهوهجوش بود بکهیون دستهاش رو خشک کرد و بعد گفتن "میرم باشگاه" راه افتاد. درواقع نمیخواست زیادی با چانیول چشم تو چشم بشه، دعوای دیشب هنوز هم عصبانیش میکرد.مرد بزرگتر نگاهش کرد و بعد ساده گفت:
- عصر امروز نیستم، اون موقع برو باشگاه. الان میخوام بهت پرونده نوشتن یاد بدم.
بکهیون فقط "باشه"ای زیر لب گفت و همچنان نگاهش رو از مرد گرفت.با صدای قهوه جوش چانیول چرخید درحالی که روی صحبتش هنوز با پسر بود.
- لپتاپت رو بیار. قهوه میخوری؟
+نه ممنون.
بکهیون کوتاه گفت و رفت تا کاری که گفته بود رو انجام بده. آره، اون از پارک چانیول عصبانی بود و تا وقتی که اون عذرخواهی میکرد دیگه نمیخواست روش کراش داشته باشه.
درواقع همین الان هم دیگه کراش ندارم روش، فلین رایدر عوضی!توی سرش گفت و لپتاپش رو روشن کرد. چانیول بعد آماده کردن قهوهی موردعلاقهاش بالای سر پسر رفت و همونطور که جرعهی اول رو با احتیاط مزه میکرد، پشت سرش ایستاد و گفت:
-برو توی اکسل.
چانیول با اینکه میدونست بعد این همه سال امکان نداره قهوهی موردعلاقهی خودش رو خراب کنه باز هم تا قورت دادن قطرات آخر مایع طعمش رو بررسی کرد. اون تقریباً همیشه همین بود، نسبت به آدمها و چیزها بیاعتماد و محتاط.بکهیون برنامه رو باز کرد و تک تک کارهاش رو با دقت طبق چیزی که چانیول میگفت انجام میداد. این چند وقت یهچیز رو خیلی خوب یاد گرفته بود و اون هم اطاعت کردن بیچون و چرا و تمرکز کامل از مرد دیگه وقتی داشت تدریس میکرد بود. این دوتا چیز میتونستن خیلی سریع اون رو عصبانی کنن، مخصوصاً اگه میفهمید که حواس بکهیون جای دیگایه.
"اونجا اطلاعات پروندهات رو بنویس."
و بکهیون انجام داد. سمت چپش طرف دیگهی قرارداد و شریک یا شرکا، تاریخ دقیق رو بالای اون و...
برخلاف چیزی که توی فیلمهای سینمایی دیده بود یا نوقع خوندن رمانهای جنایی و مافیایی انتظار داشت، بیشتر کار اونها توی همین معاملهها خلاصه میشد. قرارداد پشت قرارداد، مسئولیت پشت مسئولیت.
YOU ARE READING
Amnesia: The Last Chapter
Fanfictionفراموشی: بخش آخر ژانر: مافیایی، رمنس، طنز، انگست، اکشن، هپی اند کاپل اصلی: چانبک کاپل فرعی: ؟؟؟ بخش اول : پایان یافته | بخش آخر : در حال آپ روزهای آپ: هر هفته "آدم فقط از کسایی که خیلی دوست داره میتونه متنفر بشه..." بکهیون کوچیکترین پسر یه خانواده...