از دید جیمین
2ماه از رفتن تهیونگ میگذشت ، به قولش عمل کرد و هر زمان که راحت تر بود باهامون تماس میگرفت و از وضعیتش برامون تعریف میکرد ، وارد سالن پذیرایی شدم اقای لی ، مامان و بابا دیدم
جیمین: صبح بخیر
جولیا: صبح بخیر عزیزم
کنجکاو کنارشون نشستم
جیمین: چیزی شده!؟
جونگ سو: نه ، فقط تصمیم گرفتیم دو هفته بریم ویلا
جیمین: مدرسهام چی!؟
جونگ سو: با مدیرت صحبت کردم و اجازت گرفتم بعد سفرمون هم با چند معلم هماهنگ میکنم تا درسات برسونی
جیمین: این سفر دلیل خاصی داره!؟
جولیا: از وقتی تهیونگ رفته همه دل تنگش شدیم بهتره برای حال و هوای خودمون بریم سفر
جیمین: من مشکلی ندارم ، اقای لی شما هم میاین!؟
یونگ: میخواستم به باغ برسم اما مادر و پدرتون خیلی اسرار دارن بیام
جیمین: میخواین اینجا بمونین چیکار کنید!؟ آماده شید همه باهم میریم
اقای لی لبخند زد از روی مبل بلند شدم
جیمین: من وسایلام آماده میکنم
هیجان زده ازشون دور شدم از پله ها بالا رفتم ، با نامجون تماس گرفتم
نامجون: بله سرورم؟
خندیدم وارد اتاقم شدم
جیمین: نامجونا ما داریم دو هفته میرم ویلا ، اگه تهیونگ تماس گرفت بهش بگو اونجا انتن خیلی ضعیفه شاید نتونم باهاش تماس بگیرم اوکی!؟
نامجون: امر امر شماست سرورم
جیمین: نامجون!
صدای خندش شنیدم
نامجون: باشه شوخی کردم بهش خبر میدم خوشبگذره
جیمین: ممنون بای
نامجون: بای
تماس قطع کردم سمت کمدم رفتم چمدونم بیرون اوردم
********************
به درخت های سرسبز اطراف جاده خیره شدم
جیمین: جاده اینجا خیلی خوشگله!
YOU ARE READING
👑คy♄คภ👑
Fanfiction🤍Ayhan🤍 🤍پادشاه ماه🤍 🌑🌒🌓🌔🌕🌖🌗🌘🌑 _ شطرنج برعکس همه ی بازی ها به هیچ شانس بستگی نداره. اینجا هرچی عوضی تر باشی برندهای...اینجا هر چی باهوش تر هم باشی برندهای ، ولـی وقتی هوش و عوضی بودن کنار هم باشن....درست مثل ترکیب کیش و مات نابودت میک...