թคгt 7 🤍👑🖤

538 110 27
                                    

از دید جیمین

2ماه از رفتن تهیونگ میگذشت ، به قولش عمل ‌کرد و هر زمان که راحت تر بود باهامون تماس میگرفت و از وضعیتش برامون تعریف میکرد ، وارد سالن پذیرایی شدم اقای لی ، مامان و بابا دیدم

جیمین: صبح بخیر

جولیا: صبح بخیر عزیزم

کنجکاو کنارشون نشستم

جیمین: چیزی شده!؟

جونگ سو: نه ، فقط تصمیم گرفتیم دو هفته‌ بریم ویلا

جیمین: مدرسه‌ام‌ چی!؟

جونگ سو: با مدیرت صحبت کردم و اجازت گرفتم بعد سفرمون هم با چند معلم هماهنگ میکنم تا درسات برسونی

جیمین: این سفر دلیل خاصی داره!؟

جولیا: از وقتی تهیونگ رفته همه دل تنگش شدیم بهتره برای حال و هوای خودمون بریم سفر

جیمین: من مشکلی ندارم‌ ، اقای لی شما هم میاین!؟

یونگ: میخواستم به باغ برسم اما مادر و پدرتون خیلی اسرار دارن بیام

جیمین: میخواین اینجا بمونین چیکار کنید!؟ آماده شید همه باهم میریم

اقای لی لبخند زد از روی مبل بلند شدم

جیمین: من وسایلام آماده میکنم

هیجان زده ازشون دور شدم از پله ها بالا رفتم ، با نامجون تماس گرفتم

نامجون: بله سرورم؟

خندیدم وارد اتاقم شدم

جیمین: نامجونا ما داریم دو هفته میرم ویلا ، اگه تهیونگ تماس گرفت بهش بگو اونجا انتن خیلی ضعیفه شاید نتونم باهاش تماس بگیرم اوکی!؟

نامجون: امر امر شماست سرورم

جیمین: نامجون!

صدای خندش شنیدم

نامجون: باشه شوخی کردم بهش خبر میدم خوشبگذره

جیمین: ممنون بای

نامجون: بای

تماس قطع کردم سمت کمدم رفتم چمدونم بیرون اوردم

********************

به درخت های سرسبز اطراف جاده خیره شدم

جیمین: جاده اینجا خیلی خوشگله!

👑คy♄คภ👑Where stories live. Discover now