Part TWENTY FIVE

244 66 12
                                    

روزهای چانیول در نبود بکهیون، ساکت می‌گذشتن. نمی‌تونست خودش رو گول بزنه و طوری رفتار کنه انگار دلش برای سروصدای پسر کوچیکتر تنگ نشده.

ولی امروز استثناء بود. با شنیدن خبر یک مهمونی خصوصی که فقط برای ده عضو اصلی، یا همون نماینده‌ی خانواده‌های بزرگ مافیایی، بود امیدی به دیدن پسر کوچک‌تر پیدا کرد.

البته به‌طور رسمی بکهیون نباید توی مهمونی حضور پیدا میکرد ولی شاید بعد مهمونی می‌تونست ببینتش، همین هم خوب بود نه؟

خونه‌ی خانواده بیون کاملاً آماده مهمونی بود و از صبح بالای صدبار به بکهیون اخطار داده شده بود که وسط مهمونی نیاد، دوباره نیاد.

بکهیون که از تنهایی خسته شده بود به اتاق نقاشیش رفت و تصمیم گرفت برای نقاشی مورد نظرش یک بوم بزرگ دربیاره. بوم‌های سایز بزرگش بالای کمد و زیر کلی وسیله بود پس بکهیون روی صندلی رفت که بتونه راحت تر درشون بیاره‌.

طبقه‌ی پایین اما بالأخره همه مهمون‌ها وارد شدن و درهای عمارت بسته شد.

چانیول با نگاهی به اطراف بکهیون رو ندید و اخم کمرنگی روی پیشونیش نشست. رو به بیونگ‌هو کرد و پرسید:
-بکهیون کو؟
ب. بکهیون چرا باید باشه؟
-چون جلسه کاریه؟
چانیول حقیقت واضح رو گفت، درسته که بقیه مهمون‌ها وارث‌ها یا اعضای خانواده‌شون رو نیاورده بودن، اما بیون به عنوان میزبان باید هردو پسرش رو کنارش می‌داشت. این عرف بود.

ب. اون آماده نیست.
اخم چانیول پررنگ‌تر شد و با سوءظن پرسید:
-الان داری میگی من کم کاری کردم؟
ب. نه پارک...
بیونگ‌هو نمی‌خواست چانیول رو بخاطر تصمیمش عصبانی کنه، هرچند می‌دونست احتمال عصبی شدنش هست و زیاده.
-پس چی؟

مرد بزرگتر دهنش رو باز کرد که جواب منطقی‌ای بده اما مکالمه‌شون با صدای بلندی که از بالا اومد متوقف شد.
هردو مرد با نگرانی بالای پله‌ها رو نگاه کردن.
-اگه کشته باشنش تقصیر توئه!
ب.ادای بابای پسرمن رو در نیار!
با وجود کل‌کلشون، هر دو مرد همزمان و با قدم‌ها بلند به طبقه بالا دنبال منبع صدا رفتن‌. چانیول اسلحه‌اش رو کشیده بود و درحالی که فشنگ‌ها رو می‌ذاشت دقیقاً پشت سر پدر بکهیون رفت.

با رسیدنشون به اتاق‌های پشتی که اتاق خواب بکهیون و اتاق نقاشیش بودن، بیونگ‌هو در رو سریع باز کرد و دو مرد با اسلحه‌هاشون بلافاصله محیط رو برای خطر چک کردن. خطری نبود، خب خطر جدی‌ای نبود.

کوهی از بوم‌های سفید در سایزهای مختلف روی زمین بود، برای چندثانیه سکوت ایجاد شد ولی بعد با تکون خوردن چیزی زیر اون کوه سفید چانیول سریع به سمتش رفت و با تلاش برای کنترل خنده‌اش دستش رو به سمت پسر کوچک‌تر گرفت و بلندش کرد.

بیونگ هو با اخم کمرنگی نگاهشون می‌کرد، چانیول یکم زیادی مهربون نشده بود؟ یا همیشه با بکهیون اینطوری بود؟ چشم‌هاش رو ریز کرد.

Amnesia: The Last Chapter Where stories live. Discover now