نگو چون نمیخوام باهات دعوا کنم!
چانیول برای چند ثانیه خیره نگاهش کرد، بکهیون بلافاصله از حرفی که زد پشیمون شد اما نگاه مرد بزرگتر سرد شده بود و خب، یکم ترسناک.
-میخوای دعوا کنی باهام بچه؟چانیول با لحن آرومی پرسید و پسر کوچیکتر بلافاصله از موضعش عقب کشید.
+قهر میکنم!
ولی نگاه وارث پارکها تغییر نکرد. یقهی بک رو گرفت و مرتبش کرد.
-منتظر چی ای؟بک لبهاش رو جمع کرد و درحالی که توی چشمهای چانیول نگاه میکرد گفت:
+قهر کنم پس؟
لحنش برخلاف افکارش خیلی هم تهدیدآمیز بود، یا حداقل خودش اینطور فکر میکرد.یقهاش توی دست چانیول مونده بود، سعی کرد عقب بکشه اما نتونست.
- حرف زدی بیون، پای حرفت میمونی.
+ولم کن پارک چانیول!
بکهیون این بار محکمتر پسش زد و بالأخره مرد بزرگتر به اندازهی یک قدم ازش فاصله گرفت.با عقب رفتنش بکهیون عصبی پرسید:
+چته ها؟
-رفتارت ناامید کنندهست، بعد میپرسی من چمه؟
پسر کوچیکتر اخمهاش بیشتر توی هم رفت و چانیول رو هل داد، البته نه محکم، ولی به هرحال وارث پارکها یکم بیشتر ازش فاصله گرفت.
+تو اونی بودی که راجع به مامانم نظر دادی، حالا هم طلبکاری؟!
- تو اونی بودی که طبق معمول سرت رو توی کاری کردی که بهت مربوط نبود، به همین زودی یادت رفت راجع به تهدید چی بهت گفته بودم؟بکهیون یادش بود. بههرحال چندماهی بیشتر ازش نگذشته بود، اون یکی از اولین درسهایی بود که چانیول راجع به جامعهی زیرزمینی بهش داده بود.
Flash back
-خیلخب درست بهم گوش بده، اینی که میگم خیلی مهمه. میفهمی بکهیون؟
+گفتی چرا دوست پسرم نمیشی؟
چانیول گوشهی ابروش رو خاروند و تشر زد:
-گفتم حواست جمع باشه!
پسر کوچیکتر چشمهاش رو چرخوند و چون کشش دویست تا دراز نشست، تنبیه موردعلاقهی چانیول برای رسماً هرچیزی، رو نداشت سر تکون داد و جدی شد.چانیول بعد نوشیدن یه جرعه از قهوهاش با لحنی که به شدت جدی بود گفت:
- هیچجا بیشتر از وقتی که داری یک نفر رو تهدید میکنی نباید دقت کنی...
بکهیون اخم کرد و حرف مرد رو قطع کرد:
+ ولی توی فیلمها رییس مافیا میتونه همه رو تهدید کنه!چانیول با لبهای خط شده نگاهش کرد.
- داری میگی فیلم. اینطور نیست؟ این زندگی واقعیه، دلت میخواد بمیری؟
لبهای بکهیون آویزون شدن و پسر کوچیکتر سرش رو به نشونهی نه تکون داد.
- خوبه، حالا گوش کن. کسایی که حق نداری تهدید کنی اونهایین که ازت ردهی بالاتری دارن. بقیه وارثها، مثل برادرت، یا بقیه اعضای اصلی، مثل پدرت، کسی از این رده رو تهدید کنی مردی بکهیون، بدون شوخی. متوجهی؟
+ آره...
پسر کوچیکتر زیرلب گفت.
![](https://img.wattpad.com/cover/349712290-288-k326317.jpg)
YOU ARE READING
Amnesia: The Last Chapter
Fanfictionفراموشی: بخش آخر ژانر: مافیایی، رمنس، طنز، انگست، اکشن، هپی اند کاپل اصلی: چانبک کاپل فرعی: ؟؟؟ بخش اول : پایان یافته | بخش آخر : در حال آپ روزهای آپ: هر هفته "آدم فقط از کسایی که خیلی دوست داره میتونه متنفر بشه..." بکهیون کوچیکترین پسر یه خانواده...