Part THIRTY FOUR

226 58 35
                                    

صبح روز بعد پارک چانیول درحالی سرمیز صبحانه‌ی بیون‌ها حاضر شد که کاملاً تصمیم داشت بکهیون با اون دوست پسر مزخرفش رو نادیده بگیره!
بدون توجه بهش رفت سرمیز ولی خب پسر کوچکتر شمشیر رو از رو بسته بود.

م. صبح بخیر هیون.
+صبح... بخیر.
هنوز صدای پسر بخاطر داد زدن‌های دیشب خوب نبود.
ب. صبح بخیر چانیول.
بوم. صبح بخیر پارک.
-صبح بخیر؟
برای چانیول این عجیب بود چون اون دوتا اصلاً عادت صبح بخیر گفتن نداشتن.

م. صبح بخیر آقای پارک
خب حداقل این یکی عادیه...
+ صبح بخیر خانم بیون.
بکهیون که تازه متوجه بودن چانیول بود یه جرعه از بابل‌تی نوشید و بلند شد.
+نوش جان.

ب. بگیر بشین
مطمئن بود اینطوری میشه! نفس عمیقی کشید و دوباره نشست.
بوم. این پسره جکسون کجا زندگی می‌کنه؟
+ایته وون.
بوم. دقیق آدرس بده.
+چرا؟
این بار پدرش عصبی جواب داد:
ب. که سر خونه مزخرفش گارد بذاریم چه دلیلی می‌تونه داشته باشه؟

+نمی‌خواد شما کاری...کنید چون..زحمت اضافه میشه براتون. من خودم تمومش می‌کنم چون انقدر... خجالت زده‌ام که نمی‌تونم برم ببینمش باز و...طوری رفتار کنم انگار هیچ‌ اتفاقی نیفتاده.
وسط جمله‌اش گلوش رو صاف کرد تا خش صداش کمتر بشه و بعد ادامه داد:
+ ولی ممنون... حداقل یاد گرفتم نیام از این به بعد بهتون حرفی از روابطم بزنم. باتشکر از تک تکتون! و می‌دونم چی می‌خوای بگی بابا، آره شاید از یه رابطه‌ی ناشناس آسیب ببینم اما حداقل توی این شرایط ناجور قرار نمی‌گیرم.

- چیکار کنی؟
کسی که کمتر از همه می‌خواست صداش رو بشنوه، اول از همه پرسید.
+شنیدی.
کوتاه و سرد گفت و روش رو سمت پدرش کرد:
+ می‌تونم برم؟

-نه نمی‌تونی!
چانیول قبل از پدرش جواب داد و این بیشتر از قبل اعصاب پسر نقاش رو خط خطی کرد.
+با تو نبودم!
-ولی من با تو بودم. همون جکسون خوبه، حداقل بهتر از کسیه که نشناسیم.
لحن وارث پارک‌ها تا حدی شکست خورده بود اما این حتی بیشتر از قبل پسر کوچیکتر رو عصبانی کرد.

بکهیون هیستریک خندید و این‌بار برای اولین دفعه‌ توی اون روز به چشم‌های مرد خیره شد.
+روانیم نکن چانیول خب؟ تو مرحله ای‌ام که هرچی بگی برعکسش رو انجام میدم. جکسون خوبه؟خودم می‌دونم!
ولی بخاطر رفتار شایسته‌تون روم نمیشه برم ببینمش و هزاران سوالش رو جواب بدم!

نفس سریعی کشید تا یکم خشمش رو کنترل کنه و ادامه داد:
+ و آره، از این بعد قرار نیست مثل پسرهای خوب و مؤدب پارتنرم رو بیارم و نشونتون بدم. گفتم که خودتون این رو خواستید!
با تموم شدن جمله‌اش نگاهش رو از مرد گرفت. چیزی که می‌تونست خیلی آسون باشه رو بخاطر اینکه یه ترسو خیلی سخت کرد و حالا پشیمون شده؟! و این پشیمونیش قراره با گند زدن به زندگی بکهیون جبران شه؟! باشه حتماً.

Amnesia: The Last Chapter Where stories live. Discover now