Chapter(11)

23 9 4
                                    

«فلش بک»

ناله‌ی بلند بکهیون با آخرین ضربه‌‌ی چانیول از بین لب‌های سرخ شده‌‌اش بیرون اومد و بعد از لرزش خفیفی که توی کمرش پیچید، مایع غلیظ سفید رنگی روی شکمش ریخت. دست‌هاش از روی کمر چانیول به گردنش تغییر مسیر داد و دورش حلقه شد. چانیول به پایین خم شد و لب‌های متورم و نیمه باز بکهیون رو عمیق بوسید و زمزمه کرد:
-تولدت مبارک.
بکهیون درحالی که نفس نفس میزد، به آرومی خنده‌ی بی‌جونی کرد و دستش رو نوازش وار بین موهای اون پسر کشید. چانیول کششی به بدنش داد و از روی عسلی چوبی که با فضای خوفناک خونه درختی جونگین همخوانی داشت، دستمال تمیزی برداشت و بدناشون رو تمیز کرد و سپس بدن بی‌جونش رو کنار دوست پسرش دراز کرد. ملافه‌ی سفید رنگ رو تا روی کمرشون بالا کشید و دستاشو برای درآغوش کشیدن بکهیون باز کرد، و ثانیه‌ی بعد بکهیون بین بازوهاش جا گرفت و سرش رو به سینه‌‌اش چسبوند. شونه‌های بکهیون هنوز به تندی بالا و پایین میشد و صدای نفس‌های سریعش به گوش می‌رسید. حرکت انگشتای چانیول بین موهای خیس از عرقش باعث میشد لبخند محوی که گوشه‌ی لبش بود هر لحظه عمیق‌تر بشه:
-الان بیشتر از قبل حس نزدیکی بهت میکنم چانیول.
چانیول به آرومی خندید و مسیر انگشتاش رو به کمر بکهیون تغییر داد و بدن برهنه‌اش رو نوازش کرد:
-گفته بودم که ارزش صبر کردنو داره.
بکهیون سرشو بالا گرفت و به چشم‌های براق چانیول خیره شد و لب‌های سرخش رو آویزون کرد:
-ولی ما حتی میتونستیم قبل از هیجده سالگیم انجامش بدیم.. مثلا دیشب هیچ فرقی با امشب نداشت.
چانیول موهای عرق کرده‌ی بکهیون رو که به پیشونیش چسبیده بودن کنار زد. تمام جزئیات بکهیون براش تازگی داشت و قرار نبود از خیرش بگذره:
-اگه بخوایم درباره‌ی همه‌ی زمان‌های زندگیمون اینطور بگیم، تمام ثانیه‌ها رو بی‌ارزش کردیم بکهیون.
چشم‌های نیمه باز بکهیون زیر نور نارنجی رنگ غروب خورشید که از پنجره‌ی نیمه باز به داخل می‌تابید، درخشید و قلب چانیول بیشتر از قبل به لرزه درومد:
-به هرحال دیگه تموم شد.
چانیول سر تکون داد و بدن ظریف و خوش تراش بکهیون رو به خودش فشرد. گاهی اوقات از اینکه یکدفعه کنترلش رو در برابر اون پسر از دست میداد، میترسید و سعی میکرد به بغل کردن و فشردنش راضی بشه.
خونه درختی نسبتا بزرگی که پدر جونگین برای تک پسر عزیزش، وسط جنگل ساخته بود، این شرایط رو براشون به وجود می‌آورد که بتونن بدون حضور جونگین و به دور از چشم خانواده‌اشون مدتی رو تنها باشن و در عشق معصومانه‌اشون که حتی نمیدونستن تا چند سال دووم میاره غرق بش بدون اینکه کسی مزاحمشون بشه.
چانیول کمی بکهیون رو از خودش فاصله داد و به چهره‌ی خسته‌اش نگاه کرد:
-درد داری؟
بکهیون به آرومی سر تکون داد:
-یکم.
چانیول بوسه‌ی سبکی روی پیشونی عرق کرده‌ دوست پسرش که حالا بعد از مدت‌ها به خواسته‌ی بی‌شرمانه‌اش رسونده بودش کاشت و به آرومی زمزمه کرد:
-خیلی برام سخت بود که مراعاتتو کنم، دلم میخواست کُل وجودتو تموم کنم.
بکهیون چینی به ابروهاش داد و به جای قرمز شده‌ی دندون‌های چانیول که روی گونه‌اش نقش بسته بود اشاره کرد:
-اینو قبل‌ترش فهمیدم.
صدای خنده‌های از ته دل چانیول توی فضای ترسناک خونه‌ درختی پخش شد و سپس جای گازش رو زیر بوسه‌ی عمیقی گم کرد:
-متاسفم دست خودم نبود.
سر بکهیون روی سینه‌ی چانیول فرود اومد و انگشت‌های باریک و کشیده‌اش رو روی بازوهای چانیول به حرکت درآورد و بعد از نفس عمیقی که کشید، پرسید:
-از حسی که بهت دارم میترسم چانیول، اگه یروزی دیگه دوستم نداشته باشی چکار کنم؟
چانیول همون‌طور که دستشو نوازش وار روی کمر برهنه‌ی بکهیون میکشید جواب داد:
-اگه میتونستیم هر چیزی که دوست داریمو تا آخر دنیا دنبال خودمون بکشونیم زندگی اصلا درست پیش نمیرفت، چون هرکس هرجور که خودش میخواست پیش میبردش.
نفس بکهیون حبس شد و قلبش توی سینه‌اش فرو ریخت. چانیول که متوجه تغییر حالت بکهیون شده بود، برای اینکه از احساس بدی که هر لحظه بیشتر از قبل بهش منتقل میشد جلوگیری کنه، گفت:
-حسی که من بهت دارم کاملا صادقانه‌اس و هیچ چیز قرار نیست تغییرش بده.
و سپس نگاهش رو توی فضا‌ی کوچک اتاقک چوبی چرخوند و نگاهش رو از عروسک‌های دست دوز جونگین که چشم‌های دکمه‌ای و لبخند خونین داشتن گذروند و با خنده‌ای که سعی داشت همه چیز رو به شوخی بگیره گفت:
-مگر اینکه داستان‌های مسخره‌ی جونگین کار دستمون بدن و منو تبدیل به یه شیطان بی‌رحم کنن.
و بلافاصله بعد از اینکه نگاه بکهیون با نگاهش تلاقی پیدا کرد، صدای بلند خنده‌های بکهیون گوش‌هاش رو پر کرد و لبخند رضایتمندی از دیدن خنده‌های شیرین دوست پسرش گوشه‌ی لب‌هاش جا خوش کرد:
-اگه جونگین بفهمه توی خونه درختی که هر روز سعی داره موجودی که فقط خودش می‌دونه رو ظاهر کنه، بهترین دوستاش سکس کردن و دارن کتاباشو مسخره میکنن، قطعا جرمون میده.
چانیول به آرومی خندید و بار دیگه پیشونی بکهیون رو بوسید:
-تا نیومده باید خودمونو جمع و جور کنیم.

𝐃𝐚𝐧𝐜𝐢𝐧𝐠 𝐈𝐧 𝐓𝐡𝐞 𝐃𝐚𝐫𝐤Where stories live. Discover now