Part THIRTY EIGHT

209 73 17
                                    

با همین افکار وارد آشپزخونه شد و کار غیرمنتظره‌ای کرد که جیغ بکهیون رو درآورد.
پسر رو از روی میز بلندش کرد
داد بکهیون در اومد و با مشت روی کمر مرد بزرگتر کوبید.
+ولم کن روانی!
چانیول خونسرد پسر نقاش رو روی کاناپه نشوند و خودش هم کنارش نشست.
-بشین.
مسابقه شروع شد، یه فوتبال بین دوتا تیم بود و چانیول با اخم جدی‌ای کاملاً غرق بازی شده بود... که یهو صفحه سیاه شد.

چندثانیه‌ای طول کشید تا بفهمه اون بیون بکهیون لعنت شده توی حساس‌ترین دقیقه خاموشش کرده و با نیشخند شیطانی‌ای کنترل رو توی دستش محکم‌تر گرفت.
-چیکار کردی؟ کنترل رو بده‌!
چانیول با اخم گفت ولی پسر سرگرم شده زبونش رو روی نیشش کشید و تکونش داد.
-بکهیون کنترل کوفتی رو بده بهم!

-خواهش کن!
چشم‌های هیون برق می‌زدن و همچنان کنترل رو بالای سرش نگه داشته بود. چانیول جلو رفت و دوتا مچش رو با یه دست گرفت.
-بشین تا بکنم.
کنترل رو به زور از دست پسر درآورد و دوباره تلویزیون رو روشن کرد.
یکی از تیم‌ها دو تا گل زده بود و سه تا کارت قرمز توی بازی داده شده بود. چانیول می‌تونست قسم بخوره که کلاً سه دقیقه هم اون لعنتی خاموش نبود!
-چه کوفتی؟!

اخم کرد و با دیدن قیافه‌ی راضی اون زلزله اخمش بیشتر هم شد. طلبکار گفت:
-چته؟
+هیچی.
نیمه‌ی اول بازی همون حول و حوش تموم شد و پسر نقاش با لبخند لم داد.
-که اینطور، خوشحالی پس؟ خوبه.

چانیول دستش رو بین موهاش برد و از اونجایی که بکهیون جدیداً به نگاه کردن بهش هم واکنش نشون می‌داد با خودش فکر کرد:
الان منفجر میشه!
پسر کوچیک‌تر اول خواست بهش بپره و حسابش رو کف دستش بذاره ولی فکر بعد بهتری به ذهنش رسید.
خودش رو سمت مرد کشید و گوشه‌ی لبش رو آروم بوسید و برگشت سرجاش.

چانیول اخم کرد و ازش فاصله گرفت.
-بهم نزدیک نشو که بعد بیای بگی همش برنامه بوده و چی گفتی...؟ آره! "فیلم روز اول دوممه"!
بعد نگاهش رو گرفت و مشغول گوشیش شد. از نظر بک این مرد واقعاً به گوشیش اعتیاد داشت.

+ به هرحال با هرکی برم تو رابطه ردش می‌کنن، اکیپ سه تفنگدار تشکیل دادین و پارتنر برام ارزیابی می‌کنین! اون‌ها که قشنگ انتخاب کردن کی بهتره باهام سکس کنه، پس بیا بیخیال تشریفاتِ "الکی مثلاً یهو اتفاق افتاد" بشیم.
چانیول نادیدش گرفت و بکهیون بلند شد.
-بشین.
+نمی‌خوام.
پارک عوضی گوشی رو خاموش کرد و نگاهش کرد.
-نمی‌نشینی؟
+نه، با زور نگهم می‌داری؟
-آره.
بکهیون خندید. نگفت عوضیه؟
+خوبه این روشتونه.
گفت و بعد نشست.

-جکسون به درد تو نمی‌خورد.
چانیول بعد اینکه نیمه‌ی دوم شروع شد گفت. پسر  نقاش دستش رو توی هوا تکون داد و بی‌تفاوت گفت:
+آره‌ باشه!
-می‌خواستی زندگیش رو تو خطر بندازی؟  این عشقته؟ نمی‌تونستی از کار هیچی بهش بگی، نمی‌تونستی از هیچ معامله ای باهاش حرف بزنی، اون نمی‌تونست بفهمه چرا یهویی ممکنه سه هفته غیبت بزنه! تو توی دنیای اون نیستی و اونم توی دنیای تو جایی نداره.
چانیول توضیح داد، برای بکهیون؟ کوچیکترین اهمیتی نداشت.
+خب درسته برا همین اینجام، بالأخره تو مناسب ترینی!

Amnesia: The Last Chapter Where stories live. Discover now