34

84 24 4
                                    

وقتی که دکتر بالاخره رسید، یوسانگ و سونگهوا تمام مدت چکاپ کنارش موندن.

"توانایی و تجهیزات خوبی داشتید." دکتر کیم گفت. "مخصوصا کاری که با سان کردی. تحت تاثیر قرار گرفتم."

یوسانگ با خوشحالی با سر تعظیمی کرد. "سریع یاد میگیرم. اما اگر چیز اضافه‌ای هست که شما صلاح میدونید انجام بشه خوشحال میشم بهم بگید..."

دکتر کیم دوباره روی سان دولا شد و موهاش رو کنار زد تا هنر دست یوسانگ رو بررسی کنه. "نه، بنظر به اندازه‌ی کافی عمیق هست. و قطعه ای که نصب کردی هم کاملا به پوست متصل شده پس مشکلی نخواهد بود."

"نمیخواستم اینجوری بشه، اما اگر اینکارو نمیکردم برای همه‌مون خیلی خطرناک میبود."

"گفتی یه تراشه توی سرشه که کنترلش میکنه؟"

سونگهوا و یوسانگ هردو با سر تایید کردن. "پدرم اینکارو کرده. کنترل اصلی دست اونه و پک هم... اون دستگاه تقریبا مثل یه سوییچ عمل میکنه. وقتی که روشنه پدرم میتونه اعمال سان رو کنترل کنه."

دکتر کیم سرش رو تکون داد و تراشه ی جدید رو درآورد. "و این راه حلتون برای بلاک کردن تراشه‌ی توی سرشه؟"

"بله." یوسانگ جواب داد. "اگر میخواید تستش کنید، میتونید. اونطور که سونگهوا گفته، تا وقتی که سان خوابه مشکلی پیش نمیاد. و تا هروقتی که ما بخوایم خواب میمونه."

"یه نگاهی بهش میندازم. فقط برای اینکه مطمئن شم چیزی رو جا ننداختی." دکتر چشمکی زد و به طرف کامپیوتر رفت.

یوسانگ آهی کشید و سونگهوا رو دید که توی سکوت موهای سان رو نوازش میکنه. "تو حالت خوبه؟"

نگاه سونگهوا روی زمین افتاد. "نمیدونم. من- خیلی از دست خودم عصبانیم. چطور اجازه دادم این وضع این همه مدت ادامه پیدا کنه؟"

"خودت هم راه بهتری نداشتی. پدرت مرد ترسناکیه. منم اگر جای تو بودم هیچ وقت نمیخواستم عصبانیش کنم." یوسانگ به آرومی بهش نزدیک شد. "سان به مرور زمان میبخشتت. اگر وویونگ تونسته ببخشتت، پس سان هم میتونه."

سونگهوا بدون چشم برداشتن از سان سرش رو به موافقت تکون داد. "بعضی وقتا حس میکردم ما دوتا فقط همدیگه رو توی این دنیا داریم. وقتی سان تحت کنترل پدرم نبود ما... نه که الان دیگه اهمیتی داشته باشه. اما همیشه حس میکردم که جفتمون داریم دنبال چیزی میگردیم." سونگهوا خنده‌ی معذبی کرد و گونه‌ی سان رو به آرومی نوازش کرد. "سان همیشه برام عزیز بوده و همینطور هم باقی میمونه."

یوسانگ دستش رو روی شونه‌ی سونگهوا گذاشت. "مطمئنم که اون میدونه. شرایط برای همه‌ی ما زیادی پیچیده بوده. فقط باید به خودمون زمان بدیم و تصمیم بگیریم بعد از این میخوایم چیکار بکنیم. و اگر این حس رو داشتی که هردوتون داشتید دنبال چیزی میگشتید، بنظرم پیداش کردید."

Answer ||| Ateez (Persian Translation)Where stories live. Discover now