Part THIRTY NINE

226 69 88
                                    

تا شیش صبح که زمان اصلی بیداریش بود حدوداً ده تا تماس دیگه رو هم جواب داد. مؤدبانه‌اش این بود که می‌گفت "خوب نخوابیده". با این حال کسی هم اهمیت نمی‌داد. کارهاش مونده بودن و کسی بجز خودش قرار نبود انجامشون بده.

بعد از دوش گرفتن صبحانه رو حاضر کرد و بیرون خونه، برای تمرین رفت سمت زیر زمین. بعد انجام دادن روتینش اطراف هشت برگشت بالا و دوش دوباره‌ای گرفت. یکم به خودش فحش داد که صبح هم دوش گرفته و الان وقت حروم کرده اما درگیرش نموند. لباس‌هاش رو پوشید و بعد خشک کردن موهاش با حوله از آینه نگاهش به بکهیون افتاد که بدنش رو کش و قوص می‌داد.

-صبح بخیر.
چانیول گفت و بکهیون همونطور که خمیازه می‌کشید با صدایی که بم‌تر از حالت عادی بود جواب داد:
+صبح بخیر.
پسر کوچیکتر بلند شد و تخت رو مرتب کرد.
-گلوت چطوره؟
+خوبه.
-صبحانه‌ات پایینه.
+مرسی.
مکالمه‌شون از این جمله‌های کوتاه طولانی‌تر نشد چون بکهیون وارد دستشویی شد و در رو پشت سرش بست.

وقتی اومد بیرون چانیول توی اتاق نبود پس پایین رفت. طبق معمول چانیول صندلی رو براش عقب کشید تا بنشینه. چانیول قهوه‌ی خودش رو هم سر میز گذاشت و توی سکوت هردو شروع کردن.
امروز ظاهراً قرار بود آتش‌بس باشه... یا حداقل فعلاً اینطور بنظر می‌رسید.
توی آشپزخونه به غیر از صداهای کوچیکی که از برخورد چنگال و چاقو به ظرف‌ها درمی‌اومد صدای دیگه‌ای نبود و این برای چانیولی که شب‌جالبی نداشت نعمت خیلی بزرگی بود.

چانیول آروم قهوه‌اش رو می‌نوشید و به پسر کوچیکتر نگاه می‌کرد‌.
منصفانه‌ست که انقدر خوشگل باشه؟
-Non posso farmi niente, è vero? Tu sei bellissimo...
(نمی‌تونم برای خودم هیچ‌کاری کنم درسته؟ تو زیباترینی...)
زمزمه کرد و یه جرعه دیگه نوشید. مخاطب زمزمه‌هاش درواقع خودش بودن، بیان احساساتش به زبونی که تقریباً مطمئن بود کسی قرار نیست بفهمه خیلی آسون‌تر بنظر می‌اومد. با همون صدای قبلی گفت:
-

Ma anche vero, tu non sarai mai per me. Tu sei... per me?
(ولی همینطور درسته که تو هیچ‌وقت برای من نمیشی. تو... مال منی؟)

صبر پسر کوچیک‌تر تموم شد و با لحن کنترل شده‌ای گفت‌:
+اگه می‌خوای جواب بدم کره ای حرف بزن!
-نمی‌خوام جوابت رو حدس بزنم.
+آها!
مرد بزرگتر ماگش رو شست و سمت پسر چرخید تا بحث رو عوض کنه.
-امروز امتحان داری؟
+نه.
بکهیون کوتاه گفت.
-برنامه امتحانیت چطوره؟
+تموم شدن.
نقاش دوباره گفت، بی‌تفاوت. اما برای چانیول زیادی عجیب بود. ناباور پلک زد و پرسید:
-فارغ التحصیل شدی؟
+آره.
یه‌جایی بین دعواها، معامله‌ها و آزار دادن‌هاتون بود برای همین یادت نیست یول.

چانیول حقیقتاً فکر نمی‌کرد بکهیون بدون یکی از بزرگترین جشن‌های فارغ‌التحصیلی سئول بشینه یه گوشه ولی اینم از عجایب بیون‌ بکهیون بود نه؟
زنگ خوردن گوشیش مانع فکر کردن بیشترش شد. این بیونگ‌هو بود پس سریع جواب داد:
-بله؟

Amnesia: The Last Chapter Where stories live. Discover now