Part '13'

94 18 0
                                    

Lilith...Dan?

" دی ان ای هرگز خانواده نمیسازه!"
مین یونگی

18 اکتبر ساعت 8 شب ، اداره جرایم جنایی سئول

_ قربان! جواب آزمایشاتی که میخواستید رو آوردم.
سویون بعد از وارد شدن و احترام گذاشتن به کمیسری که پشت میز در حال چک کردن برگه هایی بود گفت و به سمتش رفت. فولدر آبی رنگ رو روی سطح چوبی گذاشت و توضیح داد:
_ اثر انگشت روی اسلحه در حال بررسی زیر نظر رئیس پلیس جانگ و گروهش برای تشخیص هویته برای همین قراره که جواب آزمایششو فردا تحویل بگیریم. اما فعلا این جواب ها برای خون و تار مویی هستن که پیدا کردید.
_ ممنون.
نامجون که سخت مشغول وارسی عکس ها و فیلم های امروز توی کامیپوترش بود و هر بار چیز جدیدی یادداشت میکرد زیر لب زمزمه کرد و فکر کرد بعد از ثانیه هایی قراره دوباره تنها بشه اما صدای کوبیده شدن در به چارچوب رو نشنید برای همین سرش رو بلند کرد.
_ متوجهی که داری مزاحمم‌ میشی؟
کمیسر عینکش رو در آورد و با اخم به افسر هوانگ نگاه کرد.
_ نمیفهمم چرا اینطوری رفتار میکنی نامجون.
سویون با اعتماد بنفس به زبون اورد و اهمیتی نداد که داره با مافوقش غیر رسمی صحبت میکنه.
_ و من‌دقیقا چطور رفتار کردم؟
_ همش‌ میخوای خودتو بزنی به اون راه و نشون بدی که هیچ چیزی برات مهم‌ نیست اما این اون چیزی‌ نیست که هستی. چون تو یه آدم با احساس بودی...قبلا!
نامجون خنده تو گلویی کرد و از روی صندلیش بلند شد و رو به روی سویون روی گوشه میز نشست.
_ خودت داری بهش اشاره میکنی "قبلا". توقع چی رو داری هوانگ سویون؟ از اینکه هر بار ردت میکنم حرصت اومده؟
افسر دستاش رو مشت کرد و سعی کرد مثل بچه های دبیرستانی بغضش رو کنترل کنه تا نترکه.
_ من حرصم نیومده کیم. فقط میخام شخصی که اوایل خدمتم میشناختم برگرده‌ به این زمان. اهمیت بده ، مهربون باشه و سرسختانه کار کنه.
_ پنج و نیم سال گذشته افسر. آدما تغییر میکنن!
کمیسر با پوزخندی تلخ جواب داد و دستاش رو داخل جیب کتش فرو برد.
_ اما تو قول دادی که تغییر نمیکنی. من و تو دوستای خوبی بودیم حتی میتونستیم بیشتر از دوست هم باشیم ولی تو خرابش کردی.
سویون با صدایی لرزون به حرف اومد. از اینکه در برابر این مرد ساید قدرتمندش میشکست و گاردش فرو میریخت متنفر بود. 
_ شرایط بستره ی تغییر کردنه. دقیقا وقتی کیم نامجون عوض شد که عشقش رو در حالی که داشت با مرگ میجنگید دید و نتونست براش کاری بکنه. هنوزم که هنوزه پرونده متجاوزای هه کیو بازه و من به عنوان شوهرش نتونستم کاری براش بکنم بعد تو از من‌ میخای که برگردم به خود سابقم و عاشقت باشم؟ چطور جرئت میکنی؟
_ اینکه آدم ها همیشه خودشون رو مقصر اتفاقات بدونن آسیب میزنه کیم‌ نامجون. مجرمای کدوم پرونده تجاوزی توی این چند سال اخیر دستگیر شدن که هه کیو دومیش باشه؟ پدر زنت به عنوان کمیسر اول هم نتونست مسئول جنایت کیس 27 ام رو پیدا کنه چرا فکر کردی تو میتونی انجامش بدی؟
جمله هایی که توی مجرای شنوایی نامجون پخش شدن باعث شد اخم هاش توی هم فرو برن. شغل و خانواده اش چیز هایی نبودن که هر کس و ناکسی بتونن راجبش حرف بزنن و سویون هم کسی نبود که از این قضیه مستثتی باشه!
پس طی یک حرکت مچ دست دختر رو محکم‌ گرفت و در حالی که لحنش جدی بود، غرید:
_ دفعه دیگه اجازه نمیدم راجب خانواده ام مزخرف ببافی هوانگ سویون. جایگاهتو بشناس و برو بیرون و این رو هم توی مغزت فرو کن که تو هیچوقت نمیتونی جای سونگ هه کیو رو توی قلب من بگیری.
و بعد با شتاب دستش رو رها و به در اشاره کرد.
_ خروجی اون طرفه.
بغض افسر هوانگ توی گلوش نقش بسته بود و چشماش کم کم داشتن از اشک پر میشدن اما خم به ابرو نیاورد و با هدایت موهاش به پشت گوشش از اونجا رفت و در رو بهم کوبید.
نامجون خسته و کلافه از بحثی که پیش اومده بود آهی کشید و سعی کرد اشکاش رو کنترل کنه‌ چون فقط با به یاد آوردن همسر زیباش که حالا فرشته شده بود ، غمگین میشد و گاها نمیتونست خودش رو نگه داره.
از روی میز بلند شد و دوباره روی صندلیش جا گرفت و چند دقیقه ای سرش رو بین دستاش گرفت تا قلب و مغزش آروم بگیرن. مدت ها بود که به اون زن فکر نکرده بود و این سویون لعنتی هر بار کاری میکرد به یادش بیوفته.
به هر حال به خودش اومد و برای پرت کردن حواسش یا درواقع برای ادامه دادن کارش فولدری که افسر براش آورده بود دست برد. بازش کرد و برگه های توش رو بیرون آورد و دنبال جواب تست دی ان ای تار مویی که پیدا کرده بود گشت.
به کاغذی که متن هایی روش نوشته شده بودن نگاه کرد و بعد از گذاشتن عینکش روی چشم هاش مشغول خوندنش شد. اطلاعات ژنتیکی که نوشته شده بود عملا بی معنی تلقی میشدند مگر اینکه اون تار های مو رو با مجرم ها و بازداشتی ها مقایسه میکردن و اونهارو‌ پیدا میکردند که نه‌ تنها طاقت فرسا و زمان بر بود بلکه حتی‌ ممکن بود تطابق نداشته باشن. و صد در صد نمیشد که از ۵۱ میلیون آدم تست گرفت.
در نتیجه نامجون باید تمام حواسش رو به آدمای مشکوک اطرافش میداد!
چون بنظر هر کسی که اینکارو کرده بود احتمالا یکی از والا مقام های سئول بودن یا کسایی بودن که سمت بالایی داشتن و یا حتی با نخست وزیر کیم سئونگهو مشکل داشتن.
تا اون موقع حتی بهترین دوست هاش هم براش حکم‌ دشمن رو داشتن!

WhiteSugarS1 | CompletedWhere stories live. Discover now