-چپـتر یازدهـم-

537 82 33
                                    

کانگ با تن صدای محکمی فریاد زد و با باز کردن دست‌هاش، چند قدم به چانیول نزدیک شد.

_عالیجناب... بعد از 6 سال نمی‌خواید بهم خوش آمد بگید؟

چانیول پوزخندی گوشه لب‌هاش نشست و با سفت کردن انگشت‌هاش دور دسته فلزی و طلایی رنگ شمشیرش، بی‌حرکت سرجاش موند و متقابلا فریاد زد.

_متاسفم کانگ... با روی باز به سرزمینم نیومدی و این باعث میشه تا بخوام طور دیگه‌ای استقبال گرمم رو بهت نشون بدم.

نعره‌ای کشید و باعث شد تمام کسایی که پشت سرش ایستاده بودند به لشکر عظیم رو به روش حمله کنند و صدای به هم خوردن شمشیر ها توی گوشش بپیچه.

کانگ به آرومی سمت چانیول قدم برداشت و بعد از بیرون کشیدن شمشیرش از غلاف، در چند قدمی آلفا ایستاد و قبل از بالا گرفتن شمشیرش چانیول به طرفش حمله کرده بود و هر دو مشغول مبارزه شدند.

هیچکدوم اهمیتی به زخمی شدنشون نمی‌دادند، هردوی اون‌ها فقط یک چیز براشون اهمیت داشت... پیروزی!

***

بیرون دروازه شهر، دو لشکر عظیم کانگ و پارک با فریادهای بلند همدیگه رو به طور بی‌رحمانه‌ای زخمی می‌کردند و با بریدن سر یا قطع کردن پاهای طرف مقابل، جونشون رو به راحتی می‌گرفتند.

چانیول سریع و به طور مخفیانه‌ای از کانگ که درحال چنگ زدن به بازوی زخمیش بود فاصله گرفت و بین جمعیت خودش رو پنهان کرد.

با دیدن ییشینگ که چند نگهبان مشکی پوش دورش کرده بودند، لب هاش رو به هم فشرد و با خشم و بالا بردن شمشیر خونینش، بتا های ضعیف رو زخمی کرد و در آخر شمشیرش رو داخل کمر یکی از سربازها فرو کرد و تونست صدای شکاف عضلات بدنش رو بشنوه.

ییشینگ به سرعت طرف چانیول دویید. به اطرافش نگاهی انداخت و طوری که صداش به گوش چانیول برسه فریاد زد.

_سرورم... بیشتر افراد ما کشته شدن... بهتره عقب نشینی کنیم.

چانیول بدون دادن جواب، قدمی به عقب برداشت و با بالا بردن دست هاش و بالا گرفتن دو انگشت اشاره و وسطش، عده‌ای بتا از پشت دیوارهای دروازه بیرون اومدن و به طور غافلگیر کننده‌ای با پرتاب تیر های آتشین، تونستن عده زیادی از افراد کانگ رو به آتیش بکشند.

فریاد کسانی که برای زنده موندن التماس می‌کردند دلخراش به نظر می‌رسید اما نه برای چانیول.

شعله های داغ و ویرانگر آتش هر لحظه قسمت زیادی از علف ها رو درگیر خودش می‌کرد و نفس کشیدن رو برای کسایی که اونجا بودن سخت‌تر می‌کرد.

هرکس برای نجات جونش با گرفتن سپر فلزی جلوی بدنش، به هرطرفی می‌رفت تا مخفی بمونه.

چانیول پوزخندی گوشه لب‌هاش نشوند و با چرخوندن دسته شمشیر بین انگشت‌هاش، به کانگ که با چند نفر درگیر بود نزدیک شد و بعد از کشتن کسانی که سد راهش می‌شدند، رو به روی کانگ ایستاد.

『𝐖𝐢𝐥𝐝 𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐲🌛』Where stories live. Discover now