Part FORTY ONE

224 74 56
                                    

مینهو اصلاً انتظار شنیدن صدای پسر کوچیک‌تر بیون‌ها رو از گوشی دوست صمیمیش نداشت و چند لحظه‌ای زمان برد تا به خودش بیاد و باز بتونه صحبت کنه. این‌بار نه با تُن مخصوص چانیول، بلکه با لحن مناسب بکهیون.
م. اوه سلام... ببخشید... آم، می‌تونی چانیول رو بیدار کنی؟

بکهیون آب گلوش رو قورت داد و همونطور که با آستینش بازی می‌کرد گفت:
+فکر نکنم... اون خوب نبودش.. می‌تونی خودت تحویل بگیری؟
مینهو پلکی به سوال احمقانه بکهیون زد و کوتاه گفت:
م. نه.
+حتماً باید خود خودش بیاد؟
م. حتماً باید چانیول باشه آره.
بی‌حوصله گفت. بیخیال، آخه کی می‌تونست بیاد و جای وارث پارک‌ها بار تحویل بگیره یا کار انجام بده؟ اون هم چانیول که تا حالا یه بار هم تأخیر نداشت؟ مینهو حتی اگه می‌خواست هم کسی باورش نمی‌کرد.

+حالش خوب نیست...
بکهیون با لحن مغمومی گفت.
لعنت به دیشب!
مینهو لبخند از روی سر اجباری زد و درحالی که سعی می‌کرد منطقی باشه همچنان گفت:
م. خب بهش بگو حالش رو خوب کنه. اون می‌دونه که این بچه بازی‌ها جاشون سر کار نیست.

+نمی‌تونه؟ نمی‌دونم سعی می‌کنم...
بکهیون زمزمه کرد. یجورایی حس بدی از این قضیه داشت که چانیول حتی یه روز هم نمی‌تونست مرخصی بگیره.
م. شهردار هم می‌خواد باهاش حرف بزنه. برنامه‌اش شلوغه امروز حتماً بیدارش کن.
+باشه.
م. ممنون بکهیون.
مینهو گفت و بعد قطع کرد.

بکهیون چند لحظه‌ای به مرد که حداقل الان توی خواب آروم به‌نظر می‌اومد نگاه کرد و تصمیم گرفت بیدار کردنش رو به چند دقیقه بعد موکول کنه. از پله‌ها پایین رفت و وارد آشپزخونه شد.

قهوه‌جوش رو روشن کرد و منتظر موند.
دقیقه‌ها رو توی سرش می‌شمرد و همزمان قهوه‌ی موردعلاقه‌ی چانیول رو درست می‌کرد. بعد اون رو توی ماگ همیشگیش ریخت و طبقه‌ی بالا برد. ماگ رو روی عسلی گذاشت و با ملایمت صداش زد:
+چانی؟
چانیول درکمال آرامش خواب بود. عجیب بود چون اصولاً خواب سبکی داشت. این‌بار تکونش داد ولی حالت مرد تغییری نکرد. دوباره گفت:
+یول؟
و بازم سکوت مطلق... نه خیر، آرامش جوابگو نبود.
+پارک!

با داد بکهیون مرد از جا پرید و پسر نقاش با لحن شیرینی ادامه داد:
+صبح بخیر چان... می‌دونم چته پس...
به‌جای ادامه دادن جمله‌اش ماگ قهوه رو جلوش گرفت و مرد هم بدون مقاومت الکی دست‌هاش رو دور اون پیچید. بخار قهوه و بوی لعنتیش باعث می‌شد درد مزخرف سرش قابل تحمل‌تر بنظر برسه.

بکهیون کنار پنجره رفت و پرده رو کشید که نور چشم‌های تک‌پسر پارک‌ها رو اذیت نکنه. درسته که اوایل از این برای طعنه زدن استفاده می‌کرد اما الان بنظرش حس جالبی داشت، "تک پسر پارک‌ها"، یجورایی جذاب بود نبود؟
-ساعت چنده؟
چانیول بعد از نوشیدن یکم از محتویات ماگش با صدای کمی خش‌دار پرسید.

Amnesia: The Last Chapter Where stories live. Discover now