Part FORTY SIX

226 68 83
                                    

از همین دقایق اول رابطه‌اشون چانیول مشغول جواب دادن به تلفنش بود. اگرچه بکهیون ضرورت در دسترس بودن چانیول رو درک می‌کرد و قرار نبود اعتراض کنه.

گردنش رو تا جای ممکن عقب داد و چانیولی که تازه تماسش رو قطع کرده بود رو نگاه کرد.
-چیشده هیونی؟
+هیچی. میگم... الان...
مکث کرد. چانیول لبش و بعد نوک بینیش رو بوسید و پرسید:
- الان؟

بکهیون پلک زد و با تعجب و همینطور هیجان پرسید:
+یعنی من معشوقه‌ی مخفیتم؟
حرفش باعث خنده‌ی مرد بزرگتر شد.
+چی میگن بهش؟
بی‌توجه به خندیدن چانیول و چال لپش متفکر نگاهش کرد‌.

چانیول زیر گوشش رو بوسید و زمزمه کرد:
-چی میگن بهش؟
بکهیون اخم کمرنگی از روی تفکر کرد و بعد سرش رو تکون داد.
+نمی‌دونم یادم نیست. هستم؟
-الان نه ولی در آینده میشی.
پسر کوچیکتر گردنش رو یکم کج کرد.
+چرا الان نه؟
-چون الان کسی نیست که تو بخوای مخفی شی،
در آینده ای که ازدواج کنم میشی.

بکهیون سر تکون داد.
+ولی الان هم مخفی‌ام... چون گفتی کسی نباید بدونه.
چانیول یکم توی چشم‌هاش نگاه کرد، توی سرش می‌خواست اون پسر رو ببره و بکنه توی چشم کل دنیا. داد بزنه که مال خودشه!
- آره میشه اینجوریم نگاش کرد ولی راز نگهداشتن خیلی سخته جایی که ما هستیم. اون‌ها به هرحال می‌فهمن.
شاید هم خودم بهشون بگم؟!

+همه چیز رو توی همین خونه نگه می‌داریم.
بکهیون مصمم گفت و چانیول روی میز آشپزخونه گذاشتتش.
- اوه چه خفن آقای بیون!
پسر کوچیکتر انگار تازه یادش افتاده باشه با دلهره پرسید:
+اگه بفهمن بد میشه؟
چانیول با رد شدن تصویر جلسه‌های تموم نشدنی از جلوی چشم‌هاش سرتکون داد... احتمالاً وقت برای شایعه پراکنی نداشتن، نه فعلاً.
- الان همه درگیرن ولی راجع به سوالت، جواب صادقانه اینه که نمی‌دونم. شاید بشه شاید هم نشه.

مشغول جمع کردن میز شد که صدای پسر کوچیکتر در اومد.
+هی ولش کن، تو خسته ای!
-نه نیستم.
البته که بود، اما دلش نمی‌خواست بکهیون بعد اینکه زحمت چیدن میز رو کشیده، اون‌ها رو هم جمع کنه. کارش رو سریع تموم کرد و با بکهیون رفتن بالا. کنار هم روی تخت دراز کشیدن و به هم خیره شدن.

چانیول نوک بینی پسر رو دوباره بوسید و بعد توی بغل گرفتش و مشغول نوازشش شد.
پسر نقاش هم توی گردن چانیول بوسه‌های کوتاه و پراکنده می‌ذاشت‌.
تک پسر پارک‌ها دقیقاً داشت با همون آرامش به‌خواب می‌رفت که گوشیش دوباره زنگ خورد‌.

بکهیون همچنان بوسه‌های کوتاهش رو ادامه می‌داد، توی رابطه رفتن با چانیول درواقع توی رابطه رفتن با چانیول و گوشیِ موبایلش بود اما پسر کوچیکتر اعتراضی نداشت.
- بله؟
چانیول دستش رو زیر تیشرت بکهیون برد و مشغول نوازش پهلوهاش شد. بکهیون چشم‌هاش رو آروم بست.

Amnesia: The Last Chapter حيث تعيش القصص. اكتشف الآن