2

270 72 11
                                    

بکهیون به سختی از جاش بلند میشه. انقدر توی دستای اون روانی به اینور و اونور کوبیده شده که بدنش کاملا کوفته‌ست.

چانیول حالا توی تنها اتاق خونه گم شده و بکهیون لنگون به سمت راهروی تاریک که حدس میزنه دستشویی اونجا باشه میره. کلید برق که فقط ازش قسمت اصلیش مونده رو روشن میکنه و در و پشت سرش قفل میکنه. قراره با یه دیوونه‌ی زنجیره‌ای توی یه خونه زندگی کنه و هر لحظه ممکنه با یه چاقو یا اسلحه بالا سرش پیداش بشه و تبدیلش کنه به یه جنازه‌ی رنگ و رو رفته‌. بکهیون هم عاشق زندگی نیست... اونم فقط داره  غریزه‌‌ش و دنبال میکنه...

توی آینه‌ی شکسته و کثیف به صورتش نگاه میکنه و انگشتش و روی قرمزی گردنش میکشه‌‌‌.

"تف تو روت وحشی"

صورتش چنتا زخم جزئی برداشته، زانوهاشم همینطور... لباسش پاره شده و دیگه‌ قابل استفاده نیست ولی حداقلش اینه که خیلی ناجور کتک نخورده... اون این بدن و لازم  داره.. بدنی که دیگه زیبا نیست ولی باید ظاهرش و حفظ کنه؛ مثل یه عروسک کریستالی که بارها شکسته و تیکه‌های بهم چسب خورده‌ش و زیر لباسای فاخرش پنهان میکنه.

دستش و به سمت لباسش میبره و از قسمت پاره شده‌‌ش جرش میده و آستینش و کاملا جدا میکنه. شیر آب زنگ‌‌زده رو باز میکنه و بعد ازینکه پارچه‌ی سفید و خیس میکنه روی توالت میشینه و کفشاش و درمیاره. پارچه رو روی  زانوهاش می‌کشه تا تمیزشون کنه... انقدر از صبح توی اون خیابونای مزخرف اینور و اونور رفته که پاهاش ورم کردن و چنتا از انگشتاش خونی شده؛ خون روی پاهاش پخش شده و بکهیون حتی نمیدونه کدوم ناخن کیریش زخمیه.

اون یه جنده‌ست؛ یدونه ازون ارزوناش.. این و خودش هم میدونه... توی کلابای پایین شهر استریپ میرقصه و میذاره پیرمردای منحرف دستمالیش کنن؛ اون سراغ جوونا نمیره چون اونا دردسرسازن... گاهی کنار خیابون برای غریبه‌ها بلوجاب و هندجاب میره ولی باهاشون نمیخوابه چون روح لعنتیش هنوز نمرده و بکهیون نمیخواد فقط یه تن برای بفاک رفتن باشه. همین حماقتشه که کارش و الان به اینجا کشونده؛ الان سه ساله که از یتیم‌خونه انداختنش بیرون؛ بدون اینکه به این اهمیت بدن که پسر هیجده سال نه شغلی داره نه جایی برای موندن. بکهیون با لباسای کهنه‌ی تنش میاد بیرون و دنبال سونگ‌جین میگرده ولی اون پیرمرد مرده... توی کوچه‌ی تاریکی که نزدیک خونه‌ی سالمندانه مچاله میشه و تا خود صبح اشک میریزه؛ برای مرگ پیرمردی که هرازچندگاهی توی یتیم‌خونه بهش سر میزد و براش ازون همبرگرای چرب میاورد؛ بکهیون میدونه چرا اون چانیول کونی از سونگ‌جین متنفره... پیرمرد براش داستان زندگیش و تعریف کرده ولی یچیزای دیگه‌ای هم هست که اون نمیدونه؛ مثلا اینکه بکهیون جنده‌ی باباش نبوده ولی میدونه گفتن و نگفتنش برای چانیول عوضی فرقی نداره یا اینکه سونگ‌جین یه بار توی مستی به یه زن تجاوز کرده و بعد اون و با بچه‌ی توی شکمش رها کرده؛ معلوم نیست چجوری ولی یه روز بکهیون و، که تنها پسر آسیایی توی اون یتیم خونه بوده رو، می‌بینه و ازش برای کشتن عذاب‌وجدانش استفاده میکنه. نصف خونه‌ش و به نامش میزنه و بهش میگه که بعد از بیرون اومدن ازونجا کمکش میکنه ولی بکهیون اونقدراهم خوش نیست؛ سالای آخر پیرمرد غیبش میزنه و بکهیون میفهمه که یه نفر سونگ‌جین مریض و پشت درای اون خانه‌ی سالنمدان قدیمی ول کرده و سخت نیست که حدس بزنه اون یه نفر کی بوده. بکهیون نمیتونه چانیول و مقصر بدونه؛ مطمئنا پسر جوون پول داروهای پدرش و نداشته و مجبور شده اونکار و کنه.

ᥫ᭡SavagesWhere stories live. Discover now