"𝑷𝒂𝒓𝒕 2"

66 11 1
                                    

باران فقط قطرات آب نیست؛ بلکه عشق آسمان به
زمین است. آنها هیچوقت یکدیگر را ملاقات نمی‌کنند
اما اینگونه عشق را برهم منتقل میکنند:))
روزی غریبه ای روبه من گفت به باران دل نبند زیرا که
زود گذر است، فراموش میشوی و تنها می‌مانی؛
اما او نمیدانست من خود بارانم!
دلیلی برای تنها گذاشتن آدم ها ندارم بلکه نیازی به آنها
ندارم
ولی من مثل موجوداتی که در پرتگاهی عمیق
اطرافیان خود را تنها میگذارند نیستم و می‌دانم تنها
ماندن و انتظار کشیدن چه احساسی دارد.من بر همه
جا و همه کس عشق و محبت را بی منت و به اندازه
هدیه میدهم.تمام ایام سال را منتظر دیدن کسانی که
به عشق حقیقی روی آورده‌اند و در زیر باران از عشق
فراوان می‌رقصند میمانم و حتی گاهی هم شاهد
دیدنش میشوم ولی آن عشق نیست، هوس است!
عشق دیگر وجود ندارد و فقط در داستان هآست یا
اگرهم وجود دارد برای مدتی است. پس باران نیست
که تورا فراموش میکند.. آن دوست تو است که همدم
روزهای تنهایی اش را به فراموشی میسپارد. آنگاه تو
می‌مانی و خاطراتی که قابل تکرار نیستند.
من در میان آدم ها به دنبالت می‌گشتم اما تو در
خاطراتم بودی..

کیم تهیونگ-26 نوامبر 1762 مارسی"

با برخورد تن ظریفی به تنم و حس گرمای چیزی روی
کتم اخمام توهم میره..
مکثی میکنم و به کتم که کثیف شده بود چشم
میدوزم..
نگاهمو به طرف مقابلم میدم که نگام تو نگاش قفل
میشه
چشمای درشت مشکی رنگش هنوزم گیرایی خاصی رو به رخ میکشید..
چشمایی که با گرفتنشون ازم خیلی وقته دنیام
تاریکه..
درسته.. اون خودش بود.. دلیلِ من؛
سرتا پاشو آنالیز میکنم
پلیور یقه اسکی نسکافه ای با یه کت پشمی قهوه ای تنش بود که زیبایی چندانی رو تو استایلش ایجاد میکرد
موهای مشکی رنگش روی پیشونیش ریخته بود
و یه کیف چرمی دستش بود.
رنگ ترسو تو چشمای درشتش میبینم..
با پته پته شروع میکنه به حرف زدن
- موسیو... حا.. حالتون خوبه؟!.. متاسفم..حواسم به
اطرافم نبود.. کتتون کثیف شده میتونم براتون بشور..
میدونستم منو به خاطر نمیاره
اخم تصعنی میکنم و با جوابم حرفشو نصفه کاره میزارم..
+نیازی نیست..
کتمو در میارم و آستین پیراهن ساتن سفید رنگمو
میدم بالا
با شنیدن صداش نگاهمو به چشمای به رنگ شبش میدم
متوجه میشم با بهت به سرتاپام نگاه میکنه.
- آمم.. ببخشید مصتر.. شما تو گارد سلطنتی اید ؟.. اخه استایلتون..
با خجالتی بودنش درست مثل قبل تکخندی میزنم
بهش نزدیک میشم.. صورتم تو یه متری صورتش قرار
میگیره
سرمو نزدیک گوشش میبرم.. مکثی میکنم و به لاله گوشش که سرخ شده بود نگاه میکنم.
بدون اینکه به چشماش نگاه کنم لب میزنم
+ پرنس ویلیام... میتونی کیم تهیونگ صدام بزنی
پسر جوان!
جلوی خودمو میگیرم تا صورتم از لقبی که بهش دادم
رنگ خنده نگیره..
نمیتونستم نیک نیم واقعیمو بهش بگم.. قصد نداشتم سمتمو الان بهش بگم
هومی میکشه و تعظیم کوتاهی میکنه
- خوشبختم مصتر کیم.. جئون جانگکوک هستم
سری تکون میدم که نگام میره سمت لبای خوش
رنگش
مکث کوتاهی میکنم.. باید از چیزی که مالکش بودم میگذشتم؟! اون منو چی فرض کرده بود.. کلافه نفسمو بیرون میدم.
عقب میرم و نگامو از لباش میگیرم
یادم می افته که دیرم شده و وقتی ندارم.
نباید همینجا بیخیالش میشدم ولی چاره ی دیگه ای
نداشتم..
به هرحال مطمئن بودم که این آخرین ملاقاتمون نیست!
+ خوشبختم مصتر جئون.. مراقب اطرافت باش تا
روی کسی قهوه نریزی
با خنده ی قشنگش لبخند محوی میزنم
+ در ضمن بهتره برگردی خونه ت
- چرا؟!
+ نمیخوام بترسونمت ولی توی شهر سر و کله یه قاتل
پیدا شده و اینجا جای امنی برات نیست.. داریم
دنبالش میگردیم و بزودی پیداش میکنیم
با چشمای درشتش بهم زل میزنه
- باشه چشم..
سری تکون میدم و سوار اسبم میشم
بلافاصله از اونجا دور میشم و توی شهر چرخ میزنم تا
اثری از اون لعنتی ببینم
مطمئن بودم همین اطراف پرسه میزنه و به دنبال
طعمه جدیدش میگرده!
ولی چیزی که خیلی عجیب به نظر میرسید این بود
که تموم قربانی هاش نشونه های مشترکی داشتن.
روی گردن تک تک اون افراد یک کلمه هک شده بود
اونم " قرمز" بود...
شاید اینکارو میکرد تا بهم بفهمونه اثر این قتل توسط
خودش انجام شده!
کلافه دستمو لای موهام که رو پیشونیم ریخته بود
میبرم...
ذهنم درگیر جانگکوک بود و تمرکزی نداشتم
هوا تاریک شده بود و اطراف به خوبی دیده نمیشد
صدای جیغ و داد چند نفر توجهم رو جلب میکنه..
از اسب پیاده میشم
اسلحه رو بین دستای کشیدم قرار میدم و به سمت صدا میرم
مردم اطراف چیز نامعلومی جمع شده بودن
ماتیاس با دیدنم به سرعت به سمتم میاد و تعظیم
میکنه
*قربان.. خودشه.. نفر بعدی!
پوزخند پررنگی روی لبم نقش میبنده...

شعر زندگی هر انسان که در قافیه سرخ یک خون بپذیرد
پایان مسیح چارمیخ ابدیت یک تاریخ است...

احمد شاملو_

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 03 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Tadore-VKWhere stories live. Discover now