مدتی بعد زوج پارک و بیون بالأخره به خونهشون رسیدن. چانیول به خودش مسلط شده بود، اون عاشق جو خونهاش بود... قبلاً هم از سکوت این خونه خوشش میاومد اما با اومدن پسر پر سر و صداش الان خیلی بیشتر احساس خونه رو داشت.
بعد تعویض لباسهاشون هردو اونقدر خسته بودن که توی تخت ولو شدن. بکهیون سرش رو روی سینهی چانیول گذاشته بود و از نوازش شدن توسط مرد لذت میبرد، الان میفهمید چرا چانیول رو خیلی کم با کت و شلوار میبینه و همون اوقات هم همیشه کت و شلوارش مشکیه. حرکت نرم انگشتهای مرد بین موهاش زیاد طول نکشید. زنگ گوشی چانیول بلند شد و انقدر صدای پشت خطی کم بود که هیون فقط صدای بم چانیول رو میشنید، صادقانه اعتراضی هم نداشت.
"انبار شرقی رو پر کنین و پلمپش کنین."
این تنها چیزی بود که در جواب اون شخص گفت و بعد گوشی رو قطع کرد. بکهیون سرش رو بالا آورد و درحالی که به چشمهای مرد خیره شده بود پرسید:
+میخوای خاموشش کنی؟
تک پسر پارکها کوتاه خندید.
- من گوشیم رو خاموش کنم انقلاب میشه بچه.
بکهیون کوتاه خط فک مرد رو بوسید و زمزمه کرد:
+حق با توئه.چانیول دوست پسرش رو بالاتر کشید و لبهاش رو بوسید. پسر هم جواب بوسهاش رو داد، بعد منتظر شنیدن جملههای عاشقانه از سمت دوست پسرش شد اما اون گفت:
-قوانین اصلی نوشتن معامله رو بگو.
بکهیون درحالی که لبهاش خط شده بودن پرسید:
+ چان داری شوخی میکنی؟!
مرد بزرگتر اینبار سیب گلوش رو بوسید و تشویقش کرد.
- بجنب.
همچنان به بوسههاش ادامه میداد و بکهیون، هرچند بیمیل، قوانین مسخره رو براش گفت.
+به من توجه... آه...
چانیول وسط جملهاش جای بوسه قبلیش رو مک زده بود و جملهی پسر نصفه موند.-دارم بهت توجه میکنم بیون بکهیون.
وارث پارکها با لحن خاصی اسمش رو صدا زد و بکهیون درحالی که نمیتونست لبخندش رو پنهان کنه با لحن لوسی گفت:
+یول... کبودم نکنی ها! فقط بوسم کن.
چانیول خندهی آرومی کرد و درحالی که موهای پسر کوچیکتر رو نوازش میکرد پرسید:
-اوه چرا؟ پرنسس نمیتونن درد بکشن؟
بکهیون چشمهاش رو چرخوند. فکر میکرد اون نمیخواد پوستش با مارکهای چان رنگی بشه؟ چه سادهلوحانه! بک خیلی وقت بود که نقشهاش رو میکشید.+فردا باید سر بزنم به خونه. متوجه میشن... مامان مخصوصاً، اون خیلی دقت میکنه.
بکهیون توضیح داد و مرد بزرگتر درحالی که تأییدش میکرد گفت:
-باشه پس... بیا بخوابیم.
هرچند همون موقع گوشیش زنگ خورد و اینبار هردو به خنده افتادن.
- بعد این بخوابیم.
چانیول اضافه کرد و بعد جواب داد.- بله؟
کسی که پشت خط بود لی مینهو بود."پدرم یه جلسه ترتیب داده بود، زنگ زدم مطمئن شم حواست هست از اونجایی که دوست پسرت جدیداً خیلی حواست رو پرت میکنه."
![](https://img.wattpad.com/cover/349712290-288-k326317.jpg)
VOUS LISEZ
Amnesia: The Last Chapter
Fanfictionفراموشی: بخش آخر ژانر: مافیایی، رمنس، طنز، انگست، اکشن، هپی اند کاپل اصلی: چانبک کاپل فرعی: ؟؟؟ بخش اول : پایان یافته | بخش آخر : در حال آپ روزهای آپ: هر هفته "آدم فقط از کسایی که خیلی دوست داره میتونه متنفر بشه..." بکهیون کوچیکترین پسر یه خانواده...