Part FIFTY

211 69 21
                                    

مدتی بعد زوج پارک و بیون بالأخره به خونه‌شون رسیدن. چانیول به خودش مسلط شده بود، اون عاشق جو خونه‌اش بود... قبلاً هم از سکوت این خونه خوشش می‌اومد اما با اومدن پسر پر سر و صداش الان خیلی بیشتر احساس خونه رو داشت.

بعد تعویض لباس‌هاشون هردو اونقدر خسته بودن که توی تخت ولو شدن. بکهیون سرش رو روی سینه‌ی چانیول گذاشته بود و از نوازش شدن توسط مرد لذت می‌برد، الان می‌فهمید چرا چانیول رو خیلی کم با کت و شلوار می‌بینه و همون اوقات هم همیشه کت و شلوارش مشکیه. حرکت نرم انگشت‌های مرد بین موهاش زیاد طول نکشید. زنگ گوشی چانیول بلند شد و انقدر صدای پشت خطی کم بود که هیون فقط صدای بم چانیول رو می‌شنید، صادقانه اعتراضی هم نداشت.

"انبار شرقی رو پر کنین و پلمپش کنین."
این تنها چیزی بود که در جواب اون شخص گفت و بعد گوشی رو قطع کرد. بکهیون سرش رو بالا آورد و درحالی که به چشم‌های مرد خیره شده بود پرسید:
+می‌خوای خاموشش کنی؟
تک پسر پارک‌ها کوتاه خندید.
- من گوشیم رو خاموش کنم انقلاب میشه بچه.
بکهیون کوتاه خط فک مرد رو بوسید و زمزمه کرد:
+حق با توئه.

چانیول دوست پسرش رو بالاتر کشید و لب‌هاش رو بوسید. پسر هم جواب بوسه‌اش رو داد، بعد منتظر شنیدن جمله‌های عاشقانه از سمت دوست پسرش شد اما اون گفت:
-قوانین اصلی نوشتن معامله رو بگو.
بکهیون درحالی که لب‌هاش خط شده بودن پرسید:
+ چان داری شوخی می‌کنی؟!
مرد بزرگتر این‌بار سیب گلوش رو بوسید و تشویقش کرد.
- بجنب.
همچنان به بوسه‌هاش ادامه می‌داد و بکهیون، هرچند بی‌میل، قوانین مسخره رو براش گفت.
+به من توجه... آه...
چانیول وسط جمله‌اش جای بوسه قبلیش رو مک زده بود و جمله‌ی پسر نصفه موند.

-دارم بهت توجه می‌کنم بیون بکهیون.
وارث پارک‌ها با لحن خاصی اسمش رو صدا زد و بکهیون درحالی که نمی‌تونست لبخندش رو پنهان کنه با لحن لوسی گفت:
+یول... کبودم نکنی ها! فقط بوسم کن.
چانیول خنده‌ی آرومی کرد و درحالی که موهای پسر کوچیکتر رو نوازش می‌کرد پرسید:
-اوه چرا؟ پرنسس نمی‌تونن درد بکشن؟
بکهیون چشم‌هاش رو چرخوند. فکر می‌کرد اون نمی‌خواد پوستش با مارک‌های چان رنگی بشه؟ چه ساده‌لوحانه! بک خیلی وقت بود که نقشه‌اش رو می‌کشید.

+فردا باید سر بزنم به خونه. متوجه میشن... مامان مخصوصاً، اون خیلی دقت می‌کنه.
بکهیون توضیح داد و مرد بزرگتر درحالی که تأییدش می‌کرد گفت:
-باشه پس... بیا بخوابیم.
هرچند همون موقع گوشیش زنگ خورد و این‌بار هردو به خنده افتادن.
- بعد این بخوابیم.
چانیول اضافه کرد و بعد جواب داد.

- بله؟
کسی که پشت خط بود لی مینهو بود.

"پدرم یه جلسه ترتیب داده بود، زنگ زدم مطمئن شم حواست هست از اونجایی که دوست پسرت جدیداً خیلی حواست رو پرت می‌کنه."

Amnesia: The Last Chapter Où les histoires vivent. Découvrez maintenant