Part FIFTY ONE

210 65 26
                                    

چانیول جلوی پسری که به نظر نمی‌اومد توی این دنیا باشه بشکنی زد. بکهیون از تخیل و توصیفاتش راجع به جذاب بودن اون مرد به زمان حال برگشت و با گیجی پلک زد. چانیول با سر اشاره‌ای به در خروجی کرد و پرسید:
- بریم؟

پسر کوچیکتر سرش رو به نشونه‌ی تأیید تکون داد اما با یادآوری چیزی یهو گفت:
+ صبر کن...

- چیزی شده؟
بکهیون درحالی که با سرعت به اتاق خوابشون برمی‌گشت داد زد:
+با هدیه‌ات بریم!
- با چیم؟
خیلی برای گرفتن جواب سوالش منتظر نموند چون یه گلوله‌ی مو با سرعت از اتاق بیرون رفت و در خونه رو باز کرد. در حالی که روی پنجه‌ی پاش بالا و پایین می‌پرید به پارکینگ اشاره کرد.
+ پورشه قرمز!

چانیول چشم‌هاش رو چرخوند.
- اون که اینجا ن...
اما با دنبال کردن رد انگشت بکهیون پرسید:
- چرا اینجاست؟
بکهیون از خنگ بودن دوست پسرش چشم‌هاش رو چرخوند و پارچه‌ی لباسش رو توی مشتش گرفت.
+چون من باهاش اومدم دیگه.
بعد توی یه حرکت ناگهانی خودش رو بالا کشید و موهای چانیول رو بهم ریخت.
- هی!

+ این رو یه نفر برا این که باهام لاس بزنه هدیه داده بود چانی.
با افتخار توضیح داد. چانیول آروم روی دستش زد و مشغول مرتب کردن موهاش شد.
-موهای اون یه نفر رو خراب نکن. درضمن تو هم بهش نقاشی مجانی دادی. درواقع، اول تو شروع کردی و اون یه نفر هم نخواست کم بیاره.

بکهیون از توضیحات بی سر و ته دوست پسرش خندید و بعد سوییچ رو بهش داد. اون رانندگی رو دوست داشت ولی خیلی بیشتر از رانندگی خودش، خیره شدن به دست‌های چانیول وقتی فرمون رو می‌چرخوندن براش جذاب بود.
لعنتی مخصوصاً وقت‌هایی که یه دستی انجامش
میده...

به طرف ماشین دوید و انقدر بالا و پایین کرد تا هردو سوار شدن. از اینکه کنارش بود انقدر هیجان زده بود که نمی‌دونست باید چیکار کنه. دلش می‌خواست... نقاشی کنه و آواز بخونه و چانیول رو خیلی خیلی محکم فشار بده. چانیولی که از روز اولی که دیده بود می‌خواستش الان مال اون بود. مال خود خودش! این باعث می‌شد قلبش تند بزنه و منبع الهامش بود... چانیولی منبع الهامش بود‌.

پسر نقاش یه دستش رو زیر چونه‌اش زد و گفت:
+ می‌دونستی به‌خاطر هدیه ی جناب مرموز... تو خونه‌ی ما یه دادگاه برگزار شد؟
مرد بزرگتر یه ابروش رو بالا برد:
- کجاش مرموز بود راپونزل؟
به هرحال از نظر اون "فلین رایدر" خیلی توضیح واضحی بود. بعد دوباره پرسید:
- دادگاه چی؟

بکهیون پهلوش رو به در ماشین تکیه داد تا بتونه بهتر نگاهش کنه و اصلاً براش مهم نبود که دید آینه‌ی بغل رو تا حدی مختل کرده. چانیولی راننده باید خودش مسئولیت این‌همه جذاب بودنش رو برعهده می‌گرفت.
+من می‌دونستم، اون‌ها که نه. و دادگاه هم برای محاکمه من.

Amnesia: The Last Chapter Where stories live. Discover now