چانیول از خالی بودن سرویس استفاده کرد و بکهیون، که به طرز اعصابخردکنی خواستنیتر از هرزمان دیگهای شده بود، رو بوسید.
دستش رو سمت لباس پسر برد و سعی کرد یقهی بازش رو بپوشونه اما با اعتراض بکهیون روبه رو شد.
+ هی! داری چیکار میکنی؟مرد بزرگتر بیتوجه کارش رو ادامه داد و مطمئن شد که دیگه یقهی باز و ترقوههای دوست پسرش اونقدر توی چشم نباشن. شاید بعضیها میگفتن این رفتار احمقانه و زیادی سنتیه اما به نظر چانیول اون بعضیها میتونستن اعتقاداتشون رو روی پارتنرهای خودشون اجرا کنن که قطعاً به زیبایی بکهیون نبودن.
+ لباسم رو خراب کردی!
پسر کوچیکتر دوباره اعتراض کرد و لبهاش رو بیرون داد.
- برات یکی دیگه میخرم.
چانیول کوتاه جواب داد و بکهیون دست به سینه شد.
+ یکی دیگه ازش رو نمیخوام آقای حسود!- من حسودم؟
چانیول با حق به جانب ترین لحن ممکن گفت. بکهیون پلکی زد و پرسید:
+ نیستی؟
وقتی مرد بزرگتر سرش رو به نشونهی نه تکون داد خندهی کوتاهی کرد.
+خوبه... پس میشه بریم بیرون؟
در ادامه حرفش از سرویس خارج شد و چانیول هم دنبالش رفت.یهچیزی توی برق نگاه پسر کوچیکتر بود که یه لحظه بهش حس بدی داد پس جلوتر رفت و صداش زد.
- بکهیون؟
پسر نقاش با شیطنت برگشت و درحالی که یکم سرش رو کج میکرد پرسید:
+ بله چانی؟
اخم کمرنگی روی پیشونی مرد نشست و آروم زمزمه کرد:
- هرکاری کنی عواقبش گردن خودته!بکهیون به دست مرد که دور کمرش حلقه شده بود نگاه کرد و درحالی که لب پایینش رو گاز میگرفت گفت:
+ من کاری نمیکنم.
- خوبه.
چانیول گفت اما هنوز حرفش تموم نشده بود که پسر کوچیکتر اضافه کرد:
+ و چه عواقبی؟ تو که حسود نیستی...- نه نیستم.
بکهیون خندید و نیمنگاهی به دستش انداخت.
+ تو همین الان هم داری کمرم رو فشار میدی چانی.
از مرد بزرگتر جدا شد و ادامه داد:
+ از اینجا به بعد شلوغه...
به هرحال هیون هنوز هم میخواست معشوقهی مخفیش باشه و طوری که چانیول دستش رو دور کمرش حلقه کرده بود اصلاً مخفیانه نبود.- فشار نمیدادم.
از این جمله که با بیخیالی تمام گفته شده بود خندهاش گرفت و سرش رو تکون داد.
+ آره لاو حق با توئه.
چانیول اخم کمرنگی کرد و نگاهش کرد. هرچند جفتشون میدونستن اخمش مصنوعیه و داره نقش بازی میکنه.
- به چی میخندی؟
+ به اینکه دوست پسرم اصلاً حسود نیست!
پسرنقاش گفت و چشمک زد.بعد از اون یکم بیهدف توی مال قدم زدن. بکهیون هیچ ایدهای نداشت چرا باید توی مال قرار بذارن، اما اگه این به معنی کنار چانیول بودن بود؟ بیخیال! اون پسر حاضر بود هرجای دیگهای هم باشه.
کلاب؟مشکلی نیست!
توی بیابون؟میتونه تحمل کنه.
مریخ؟ خوبه به اکسیژن هم نیازی نداره!
تهجهنم؟ مهم کنار چانیول بودنه...
پس قدم زدن توی یه مال لوکس اصلاً براش مشکلی نبود.
ESTÁS LEYENDO
Amnesia: The Last Chapter
Fanficفراموشی: بخش آخر ژانر: مافیایی، رمنس، طنز، انگست، اکشن، هپی اند کاپل اصلی: چانبک کاپل فرعی: ؟؟؟ بخش اول : پایان یافته | بخش آخر : در حال آپ روزهای آپ: هر هفته "آدم فقط از کسایی که خیلی دوست داره میتونه متنفر بشه..." بکهیون کوچیکترین پسر یه خانواده...