همهمه و سروصدا تمام فضای سالن بزرگ کمپانی رو پر کرده بود و همه منتظر بودن که راس اصلی وارد بشه.
مردی قد بلند، با کت و شلواری سیاه رنگ، همراه کفشهایی ورنی و گران قیمت، پا به داخل گذاشت و سکوت فضا رو فرا گرفت. صدای قدمهاش در سالن پیچید و مرد با استایل خاص خودش روی مبلی که درست در مرکز قرار داشت، نشست.
بادیگاردهای بهنسبت درشت هیکلی که همراهیاش میکردن، در اطراف جا گرفتن.
کمی با فاصله، مردی که تنها نشسته بود، حالا با سکوتی که حکم فرما شده بود، اضطراب گرفته بود و همونطور که نگاهش رو اطراف میچرخوند، به جنگ بین انگشتهاش ادامه میداد. گوشیش رو از جیب شلوارش درآورد و شروع به تایپ کردن کرد تا حضور شخصی که راس نشسته بود رو اطلاع بده، اما با حس کردن سنگینی نگاه کسی، کمی برگشت و با دیدن بادیگارد درشت هیکلی که با یک قدم فاصله ایستاده بود و اخمی غلیظ روی پیشانیاش رو گرفته بود، گو شیش رو قفل کرد و داخل جیبش برگردوند.
اگر پیامش دیده میشد، توی بد دردسری میافتاد!
نفس عمیقی کشید و خواست بلند بشه اما سرپا شدن شخص مد نظرش، متوقفش کرد.
مرد از جمعیت فاصله گرفت و وارد راهرو شد. از جاش بلند شد و کمی با فاصله، پشت سرش رفت.
صدای صحبتش رو شنید و با کج کردن سرش از پشت دیوار، متوجه تنها بودنش شد که درحال تماس تلفنی بود.
مرد که کمی برگشت، سریعا عقب رفت و نفسش رو حبس کرد. چند ثانیه مهلت داد و وقتی ادامهی صحبتش رو شنید، باز هم نگاهی انداخت اما ندیدش. قدم برداشت و جلوتر رفت، قبل از اونکه حرکت دیگهای بکنه، محکم به دیوار کوبیده شد و گلوش اسیر دستهای مرد شد.+بهت یاد ندادن یواشکی گوش دادن به حرف بزرگترها کار خوبی نیست؟
اون فقط دو سال ازش بزرگتر بود و مرد کوچکتر این رو می دونست.
_گوش نمی دادم.
ابرویی با جواب سربالاش بالا انداخت و رهاش کرد.
+سه ثانیه فرصت داری.
یک رو به زبان نیاورده بود که دستش کشیده شد و وارد اولین اتاق درون راهرو شد!
_لعنت بهش.
تنها راهی که اون لحظه براش مونده بود رو شروع کرد.
خودش رو به مرد چسبوند و با فشردن پایین تنهاش، به عکسالعملش نگاه کرد و در دلش عاجزانه خواست که همراهیاش بکنه.
مرد پوزخندی زد و مچ دستش رو محکم گرفت، سرش رو جلو برد و روی لبهای نیمه بازش بیان کرد+پس تو هم از همون بیخاصیتهایی.
آب دهانش رو فرو برد و با غروری که زیر پا گذاشتش، روی زانوهاش نشست و کمربند گران قیمت مرد رو باز کرد.
پا توی آتش گذاشته بود و حالا باید از خاکستر شدن خودش جلوگیری میکرد.
بلوجاب دادن به راس اصلی مافیا، جیمین پارک، چیزی بود که جان میگرفت، اما اون مرد، برای زنده موندش ناچار به اون کار شده بود!
پارک با نیشخندی غلیظ به حرکاتش نگاه می کرد و کمی اجازه داد تا دهان مرد خیس بشه.
![](https://img.wattpad.com/cover/363592135-288-k846520.jpg)
YOU ARE READING
Silence
Fanfiction[سکوت] "_آقای بوسه. +تو یونگی، تو عجیب بوسیدنی هستی." Couple: MinYoon/JiYoon Genre: Mafia, Incest, Drama, Smut کاپل، مینیون/جیون. ژانر: مافیا، محارم، دراما، اسمات.