Part FIFTY FOUR

209 67 43
                                    

وقتی چانیول آخرین کیسه‌ی خرید ها رو هم به طبقه‌ی بالا رسوند بکهیون تازه از سرویس در اومده بود. صورتش رو شسته بود حالا سرحال‌‌تر به نظر می‌رسید. چانیول بعد از عوض کردن لباس‌هاش روی تخت نشست و یه قسمت از خریدها رو کنارش و بقیه‌ رو پایین تخت گذاشت.

بکهیون به محض دیدنش سمتش رفت و درحالی که دست به سینه ایستاده بود سوالی که از خرید توی مال رو مخش بود رو مطرح کرد:
+ چرا رمزت چهارتا یکه؟
چانیول انگار حرفش رو قورت داد و گفت:
- پس چی باشه؟
پسر کوچیکتر هوم متفکری کرد.
+ نمی‌دونم؟! شاید یه‌چیز پیچیده تر. اینطوری کار دزدها رو راحت می‌کنی.

پسر پارک‌ها آروم خندید و دستش رو زیر چونه‌اش زد.
- کی می‌خواد از من دزدی کنه؟
نقاش انگار این موضوع بی‌اهمیت باشه چشم‌هاش رو چرخوند.
+ هرکی، چه فرقی داره؟ کلی پول تو حسابته، بعد چهارتا یک؟
چانیول این‌بار کوتاه خندید و یکی از پاکت‌های کنار دستش رو همونطور که توضیح می‌داد باز کرد.
- خب بکهیونی بر فرض که اون پول رو بدزدن، برای آب کردنش و پولشویی میان سراغ خودم و منم بهشون عواقب دزدی رو نشون میدم.

بعد لباس رو سمت پسری که با تعجب نگاهش می‌کرد گرفت و ابروهاش رو بالا برد.
- حالا زود باش، من شوی خصوصیم رو می‌خوام! برو بیرون هرچی خریدیم رو بپوش و نشونم بده.
چشم‌های بکهیون گرد شد، دوست پسرش نصف مال رو خریده بود و اون دقیقا نمی‌دونست چی باعث شده فکر کنه بکهیون حال پوشیدن تک‌تک اون لباس‌ها رو داره! با این‌حال مشت آرومی به بازوی چانیول زد و لب زد:
+ خسته‌ام...

چانیول یه ابروش رو بالا برد و بکهیون فقط چندثانیه لازم داشت صبر کنه تا بفهمه مظلوم نماییش کارساز نیست.
- زود باش!
دوباره شانسش رو امتحان کرد، این‌بار سرش رو هم کج کرد و لب‌هاش رو یکم بیرون داد.
+ یولی؟
چانیول با دهن بسته خندید.
- هیونی؟
بکهیون تا حد ممکن چشم‌هاش رو درشت کرد و با صدای آرومی گفت:
+ جانم؟
- برو.
عوضیِ بی‌رحم!

پوفی کشید و لباسی که چان سمتش گرفته بود رو از دستش قاپ زد و با قدم‌هایی که تقریباً سر هرکدوم پاهاش رو می‌کوبید بیرون رفت.
چانیول تا وقتی پسر بالأخره برگشت توی اتاق منتظرش بود. لباس همونطوری که فکرش رو می‌کرد خیلی به هیونیش می‌اومد.
- بچرخ.
بک آروم چرخید ولی پیش خودش فکر می‌کرد اگه قرار باشه همه‌ رو بپوشه تا کریسمس بعدی اینجان.
+ چطوره؟

مرد بزرگتر بالاخره لبخند زد.
-خوبه راضی‌ام، بیا اینجا.
بکهیون پیشش رفت و چانیول طبق عادت رو پای خودش نشوندتش. کوتاه لب‌هاش رو بوسید و زمزمه کرد:
- بقیه‌اش باشه برای بعد.
بکهیون با کمال میل استقبال کرد و کنار هم خوابیدن.

هنوز حتی پتو رو روی خودشون نکشیده بودن که گوشی چانیول زنگ خورد، بکهیون اصلاً تعجب نکرد. این براش تبدیل به یه روتین شده بود.
- تو جواب بده.
چانیول گفت و گوشی رو توی دست پسر گذاشت. خب نقاش از این تعجب کرد.
+ کیه؟
پرسید اما دوست پسرش شونه بالا انداخت و چشم‌هاش رو بست. هیون اول به اسم نگاه کرد و بعد جواب داد.
+ بله؟

Amnesia: The Last Chapter Where stories live. Discover now