༺mansion༻•2•

100 11 18
                                    

درحال نگاه کردن به اون پیر مرد بودم که با صدایی که اومد جیغ نسبتاً بلندی کشیدم و سریع دستمو روی گوشام گذاشتم

بعد اینکه فهمیدم با جیغ زدنم چه گندی زدم دوباره به حالت قبلیم برگشتم طوری که فقط خودم بتونم ببینمشون

ن/و:

در گرون قیمت خونه با گلوله ای سوراخ شده بود اون به مثال عزرائیل دختر درو با لگد محکمی که زد شکست و اومد داخل

اطرافش رو شش مرد سیاه پوست عضله ای با دو پسر کره ای و با کلت کمری احاطه کرده بودند

که با اشاره ای که کرد چهار نفر از اون ها اصلحه هاشون بالا اوردن و مرد بزرگتر رو محاصره کردند

چهار نفر به دنبال دختر گشتند سولهی محو زیبایی پسر مخصوصا با لباس هایی که پوشیده بود شده بود و بی توجه به موقیتش چشم از اون بر نمیداشت

که با گرفته شدن یقه لباسش از پشت متوجه وضعیت شد

سولهی ویو:

همون طور که داشتم چشمای تیله ای و صورت جذابش و پیرسینگ روی ابرو و لبشو تو دلم تحسین میکردم از پشت کشیده شدم

بیا گند زدی احمق چشم چرون بیا حالا میخای چه گوهی بخوری؟

محکم پرتم کردن روی زمین سرمو بالا اوردم... چشمام تا آخرین حد ممکن باز شده بود

نه تنها با شدت بدی به زمین خوردم بلکه الان فقط پنج سانت با دیکش فاصله داشتم

سولهی جون بگیر اینم هدیه تولدت خیلی خوش شانسی نه؟

تو اون لحظه تمام فحش هایی که بلد بودم نصیب صدای درونم کردم.. اصلا نمیفهمه تو چه وضعیتی چه چیزی رو بگه

سرمو بالا تر اوردم تا بتونم صورتش رو ببینم الان که دارم از نزدیک میبینم فهمیدم چقدر چقدر ازش متنفرم از همه چیش متنفرم از وجودش و نفس کشیدنش به کل متنفرم

کسی که باعث شد بهترین روز زندگیم تبدیل بشه به وحشتناک ترین و بدترین روز زندگیم

چون دیگه من داخل این تاریخ به دنیا نیومدم بلکه هم جسمم فروخته شده هم به بردگی گرفته شده بودم

اصلا کی فکر میکرد کسی که بیشترین محبت ممکن رو از پدرش دریافت میکرد الان به دست همون پدر فروخته شده باشه؟

قطره اشکی ناخواسته از چشمام روی گونم سر خورد و به پایین رسید

اون با بی رحمی تمام به افرادش گفت:

-اول بی هوشش کنید بعد دست و پاشو ببندید و بندازینش تو جعبه..... عاا راستی دهنش هم ببندید معلومه که شره

چشمام گشاد شد و سرمو دوباره بالا گرفتم تا چیزی بگم
که دستمالی روی دهنم و بینیم قرار گرفت

_°D•r°e•a°m_Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz