NamJin/JinJoon

6 2 0
                                    

فراموش کرده بود...

فراموش کرده بود یا اصلا ندیده بود تا بخواد به خاطر بیاره؟

نمی دونست.

نمی دونست چهره ی روح جنگلی که کمکش کرده،دقیقا چه شکلیه.تنها چیزی که ارباب جوان به خاطر میورد،سایه ی محو یه مرد بود و کرم های شب تابی که مثل ستاره های کوچیک تو آسمون شب جنگل،می چرخیدن.

شب تاریکی که نزدیک بود بشه آخرین شب زندگیش،با کمک روح افسانه ای جنگل خیالی،شد شبی برای شروع زندگی دوباره ی یه پسربچه.

و حالا اون ارباب جوان بالاخره بعد 20 سال از هانیانگ برگشته بود تا تو زادگاهش،دنبال ناجی زندگیش بگرده.

تو جنگل خیالی ای که منبع تموم افسانه ها و داستان های خواب کودکیش بود.

نفسی که حبس کرده بود رو آهسته بیرون داد و آه کشید.

حس میکرد حالا که به اینجا رسیده،نفس کشیدن براش سخت تر شده.هر چند اصلا نمی دونست این سخت نفس کشیدن،به خاطر بودن تو ارتفاعاته یا به خاطر هیجانش.

دست هاش رو مشت کرد و همراه با باد ملایمی که لبه ی هانبوک سبزش رو حرکت داد،قدم به جلو گذاشت.

فقط یه قدم بود.

یه قدم کوتاه رو به جلو که هیچ فرقی با قدم های قبلیش نداشت.

ولی برداشتن همون یه قدم و ورود به جنگل خیالی،به قدری سخت بود و شجاعت میخواست که انگار،برگشته به دوران کودکیش و تازه داره راه رفتن یاد میگیره.

تازه داره یاد میگیره باید چطور وزنش رو متعادل کنه که بعد از یه قدم زمین نخوره و تازه داره یاد میگیره چطور صاف راه بره.

راه رفتن تبدیل شده بود به یکی از سخت ترین مشکلات زندگی ارباب جوانی که تنهایی راهش رو به جنگل خیالی باز کرده بود.

جنگلی که تو قلب جنگل های کوهستانی زادگاهش قرار داشت و موجوداتش،چه گیاهان و چه حیواناتش،در تمام چوسان دیده نمیشدن.

درخت هایی با برگ های همیشه سبز که حتی تو فصل سرما حس زندگی و حیات رو بهت منتقل میکردن و ارتفاعشون به بلندی مجسمه های پایتخت بود.

پرنده هایی که پرهاشون به قدری زیبا و رنگارنگ بود که انگار یه نقاش از بهشت پرهاشون رو دونه به دونه رنگ کرده.

آهوهایی با پوست سفید مثل برف و شاخ شفاف مثل یخ،شیرهایی با جثه ای به اندازه کالسکه های دربار پادشاهی چوسان و موهایی به سرخی آتش!

جنگل خیالی پر بود از شگفتی ها و زیبایی ها و برای همین،هر کسی اجازه ی ورود بهش رو نداشت.

اگه ارواح نگهبان جنگل خیالی اجازه نمی دادن،هر چقدر هم سعی کنی نمیتونی وارد جنگل خیالی بشی و در جست و جوی جنگل خیالی،ممکنه اشتباهی از یه پرتگاه بیوفتی و برای همیشه با این دنیا خداحافظی کنی.

Fantasy Forest | oneshotWhere stories live. Discover now