جوابش ناله دردناک و هق آرومی بود که از گلوی تهیونگ خارج شدآروم انگشتاش رو وارد کرد و سعی کرد با باز و بسته کردنشون قیچی وار بتونه کل کامش رو تمیز کنه
بعد از اینکه خیالش از خالی شدنش راحت شد انگشتاش رو بیرون کشید
صورت خیسش رو از شونه اش فاصله داد و با ملایمت روی تخت خوابوندش و بازوی خودش رو زیر سرش گذاشت...
دست دیگه اش به سمت عضو تحریک شده اش رفت و بی اهمیت به بلندتر شدن صدای هق هق تهیونگ سعی کرد زودتر ارضاش کنه که بتونه استراحت کنه
اون یه امگای هیت بود و اگه با کاری که کرد تحریک نمیشد باید نسبت به سلامتش نگران میشد
_اشکالی نداره...
تهیونگ گریون خجالت زده تر از اون بود که بتونه جوابی بده
صورتش رو برگردوند و تو سینه شاهزاده مخفی کرد
جونگکوک بوسه ملایمی روی موهاش گذاشت و بیشتر به خودش فشردش
خیلی طول نکشید که بدن بی تجربه اش تو دست جونگکوک به اوج برسه...
وقتی لرزش بدنش آروم تر شد دوباره بدنش رو تمیز کرد
ملافه های کثیف روی تخت رو تا جایی که تهیونگ بود جمع کرد و بدن نیمه هوشیار امگا رو جا به جا کرد...
از کمد بزرگ گوشه اتاق ملافه تمیز و ظخیمی درآورد و روی تهیونگ کشید
خودش رو کنار تهیونگ روی تخت انداخت و بدن کوچیکش رو تو بغلش کشید
بین موهای سفیدش بوسه زد و عطر رزش رو از گردن خوش تراشش نفس کشید...
زمانی متوجه اطرافش شد که نور کمرنگ طلوع خورشید روی دیوار اتاقش سایه انداخت
تا صبح کسی رو تو آغوش داشت که بارها بودنش روی اون تخت رو تصور کرده بود
تنش رو نوازش کرده بود و پیش خودش زیباییش رو تحسین....
همیشه آدم با ملاحظه ای بود ولی کارهایی که در مقابل این پسر انجام میداد حتی برای خودش هم قابل درک نبودند
هرگز تصور نمیکرد بخواد بدن امگایی رو تمیز کنه یا درد نکشیدنش رو به لذت خودش ارجعیت بده....
با نوک انگشتش موی روی صورتش رو کنار زد و نوازشش کرد
تو دوران وحشتناک و دردناک راتش بود و فقط با یه بار رابطه و ارضا شدن به حدی احساس رضایت داشت که تو کل رابطه های قبلیش نداشت...
بدنش آروم گرفته بود و اینو مدیون اون پسر بود
اولین بار بود گرگش کاملا راضی بود...
بوسه دیگه روی پیشونیش زد و به سختی خودش رو مجبور کرد از بدن مثل برفش دل بکنه...
بی توجه به گزگز شیرین بازویی که زیر بدن تهیونگ بود یکی از مشعل ها رو روشن کرد و با همون شلوار به سمت اتاق گنجینه اش رفت
YOU ARE READING
7 RING - 𝐊𝐎𝐎𝐊𝐕
Werewolf🌿پایان یافته🌿 تهیونگ امگای یتیمی که بعد از رهاشدن توسط خانواده عموش، وقتی تنها و نیمه هوشیار از ترس راهزنا پنهان شده بود با جونگکوک،فرمانده و شاهزاده کشورش آشنا میشه... _ظاهرأ اینجا یه الماس سفید داریم •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••...